امشب افتخار این را داشتم که شاهد این نمایش باشکوه باشم.
تمام نقدهایی را که دوستان در این مدت دربارهی این اثر فاخر نوشته بودند، با دقت خواندم. هر یک از این نقدها از زاویهای خاص به تحلیل اثر پرداخته و جنبههای متفاوتی از آن را واکاوی کرده بودند، اما آنچه در میان تمامی آنها کمتر مورد توجه قرار گرفته بود، هستهی اصلی و بنیان روایت این نمایش بود. ازاینرو، نقدی بر نقدهای همگان دارم.
جوهرهی این اثر بر پایهی حقیقتی شکل گرفته بود که در لایههای زیرین روایت پنهان شده بود: شخصیت اصلی نمایش، که صابر ابر نقش او را درخشان ایفا میکرد، در واقع همجنسگرا بود. این امر موجب شده بود همسرش، در پی برآورده نشدن نیازهای عاطفی و فیزیولوژیکی خود در چارچوب ازدواج ، دچار سرخوردگی و افسردگی شدید شود.
در نهایت، او نتوانست با این واقعیت کنار بیاید و از پا درآمد. این فشار روانی به حدی بود که دست به خودکشی زد. در طول نمایش، این شخصیت نه تنها در تلاش بود تا واقعیت را به عنوان راوی پنهان نگه دارد، بلکه مخاطبان را نیز با مهارت درگیر بازیای میکرد که به تدریج پرده از حقیقت برمیداشت. اما در نهایت، آنچه موجب فروپاشی این رابطه شد، نه خیانت همسر، بلکه حقیقتی بود که از همان ابتدا وجود داشت اما از دید همگان پنهان مانده بود.
بینظیر بود… حیرتانگیز… اثری که نهتنها ذهن را به چالش میکشد، بلکه روح را به تلاطم وامیدارد!
این اثر بدون شک نقطه اوج صابر جان ابر بود👏👏👏👏👏