چالش زیست با زامبیهای خرسند
مطمئنم نظریهای که اینجا ارائه میکنم، محبوبیت زیادی نخواهد داشت و اکثریت خوانندگان آن را نمیپذیرند، اما به عنوان کسی که فیلم و سریال را از دید حرفهای دنبال میکند، لازم دیدم نظرم را با دیگران در میان بگذارم. Pluribus با وعدهای فلسفی و مفهومی وارد جهان تلویزیون شده، اما نمونهای است از ایدهای درخشان که قربانی اجرای ضعیف شده است. در Breaking Bad، شخصیت اصلی انسانی معمولی و اخلاقمدار است که ناگهان با بحران مواجه میشود و درمییابد که در جامعهای که همه بد هستند، تا زمانی که بد نشوی، نمیتوانی پیشرفت کنی. این پیشرفت هزینه دارد: پا گذاشتن روی ارزشها و تغییر اخلاقیات. جامعه حتی با پویایی منفی خود شخصیت را شکل میدهد و روایت بیننده را درگیر میکند. در Pluribus اما همه خوشحال، یکدست و همشکل هستند و فردیت و خلاقیت معنای خود را از دست داده است. کاراکتر اصلی، Carol، در برابر این جامعه منفعل است و به سطحیترین واکنشها اکتفا میکند. بسیاری از بینندگان خارجی نیز انتقاد کردهاند که منطق روایی ضعیف، کش آمدن روایت و تکرار صحنهها باعث کاهش جذابیت شده است. اگر به Westworld نگاه کنیم، در دو فصل اول، شخصیتها و مفاهیم فلسفی به شکل جذاب و پویا پیش میروند و مخاطب را با چالشهای اخلاقی و هویتی مواجه میکنند. The Leftovers نیز فصل اول فوقالعاده بود، اما در فصلهای بعد گرفتار کش دادن بیش از حد روایت شد؛ پایانبندی با زحمت قابل قبول شد، اما تجربه اولیه را کاهش داد. Pluribus ترکیبی از این دو مشکل را دارد: ایدهی جذاب، اما اجرای کشدار
... دیدن ادامه ››
و کمعمق.
کارگردان تلاش کرده با طنز خفیف فاجعهای عمیق را بیان کند، اما نه طنز کارآمد است و نه تلخی کافی. صحنهای که Carol قصد دارد با دیگران تماس تلفنی برقرار کند، هر بار با پخش پیام ضبطشده مواجه میشود که نه طنازانه است و نه کاربردی، بلکه صرفاً آزاردهنده است. Carol میتواند با یک دستور جلوی پخش این پیام را بگیرد، اما با حماقت ساختگی کاری نمیکند و این باعث میشود بیننده سادیسم نمایشی را تجربه کند. تکرار این پیامها صحنهها را تهوعآور و خستهکننده میکند و صحنههای بیربط دیگر، مانند ریختن غذای روزانه مرد پاراگوئهای، بارها تکرار میشوند بدون هیچ پیشرفت داستانی واقعی. برای مقایسه، در سریال The Last Man on Earth طنز شخصیت اصلی با هوشمندی و هجو تنهایی مخاطب را با اهمیت حضور دیگران حتی از نوع سمی درگیر میکند و تلخی جهان آخرالزمانی را میشکند، اما در Pluribus نه طنز کاربردی دارد و نه تلخی کافی؛ همه چیز دمدستی و امتحان پس داده است.
ایدهی تسخیر جهان توسط هوش مصنوعی و وابستگی جمعی و تصمیمات همشکل در نگاه اول جذاب است، اما سریال پیچیدگی واقعی انسان را نادیده میگیرد. انسان به دلیل انعطاف، هوشمندی و توانایی حل مسئله در شرایط پیچیده تا امروز دوام آورده و توانسته در چرخه تکامل باقی بماند. سادهسازی انسان به موجودی منفعل و بیابتکار باعث میشود روایت باورپذیر نباشد و پیام فلسفی سریال از دست برود. تنها شباهت بصری Pluribus با Breaking Bad در استفاده از قابهای واید، زوم روی اشیاء، کاتهای ناگهانی و حذف موسیقی در صحنهها است. این ابزارها در سریال قبلی در خدمت روایت و فهم چرایی وقایع بودند، اما در Pluribus صرفاً پوستهای خالی شدهاند. علاوه بر این، سریال گرفتار نمایش ارزشهای هالیوودی شده است: حضور پررنگ سیاهپوستان و همجنسگرایان، تجملات آمریکایی پسند مانند قمار، مارتینی، سکس و لاسوگاس در پنتهاوسها. این عناصر بیشتر از آنکه نقد شوند، صرفاً نمایشی سطحی ایجاد کردهاند و باعث کندی و تکرار بیمعنی روایت شدهاند. فرم بصری تکراری، کندی بیدلیل و صحنههای اضافه نه تنها مخاطب مفهومی و فلسفی را جذب نمیکنند، بلکه از بعد سرگرمی نیز چیزی برای ارائه ندارند و نتیجه آن میشود که هیاهویی بسیار برای هیچ به وجود میآید، شلوغی و تکاپویی که در نهایت معنا و ارزش واقعی ندارد. در نهایت، Pluribus میتوانست درباره مرگ فردیت، خطر شادی اجباری و تهی شدن معنا حرف بزند، اما تبدیل به نمایشی خستهکننده، دمدستی و بیاثر شده است که نه مخاطب را میخنداند، نه میترساند و نه فلسفهای واقعی ارائه میدهد.