به قول دوستی که با هم برای تماشای فیلم رفتیم ماجرای ساخته شدن این فیلم بدین صورت هست که یک عده بازیگر با همدیگه رفتن شمال و گفتن حالا که اینجاییم بذار یه فیلم هم بسازیم خرج سفرمون در بیاد!
و البته به نظرم این کار ایرادی هم نداره و همه چیز به تیم مربوطه بستگی داره. من معتقد نیستم که همهی فیلمها باید عمیق، روشنفکرانه یا پرمحتوا باشن. خیلی وقتها هدف آدم از فیلم دیدن تعطیل کردن ذهنش از کلیشههای هرروزه است. وجود عطاران و داد و هوارهای الکیش به تنهایی این مهم رو عملی میکرد. البته بقیهی تیم به اون قدرت ظاهر نشدن. به شخصه از نقش اون پسر «موقرمز گه» خیلی خوشم اومد. اولِ فیلم کفِ خیابون بود و با بچههای کوچیک خانواده زد و خورد میکرد، اما در ادامهی فیلم خودش رو با مهارت وارد خانوادهها کرد و شب پیش اونها میخوابید و مدام هم رنگ عوض میکرد. خب باید قبول کنیم که شخصیتپردازی باحال و نمکینی داشت دیگه! توی پرانتز بگم که من با دیدن نارنجیپوش هم خیلی صفا کردم.