امشب دیدمش ..... "آغاز"، خوب بود و جای تبریک دارد. نکتهای که در اواسط کار به ذهنم رسید این بود که شاید میشد المانهایی از هر اپیزود را به عنوان نقاط اتصال در نظر گرفت. طوری که انگار اپیزودها در هم دیزالو میشوند. شاید با این کار، تغییر اپیزودها نرمتر و سیالتر انجام میشد. چیزی که این ایده را به ذهنم رساند ادامه پیدا کردن صدای چرخیدن سکه در آن اپیزود شیر یا خط بود. اینکه مثلا در این مورد خاص، اپیزود بعدی هم میتوانست با پرتاب سکه از سوی یکی از شخصیتهای آن اپیزود آغاز شود. البته برای پی بردن به اینکه همه اپیزودها چقدر این قابلیت را دارد، باید کار را دوباره ببینم اما فکر میکنم این کار قابل انجام بود و بدین ترتیب اثر انسجام بیشتری، در عین حفظ استقلال هر اپیزود، پیدا میکرد. کاری که بعضی موتیفها مثل "سیب" یا "چهارپایه" به خوبی انجام میداد. بیشتر اپیزودها خوب بودند ولی به نظر من آن اپیزودی که با جملهای شبیه "یادش نبود شنا بلد نیست" تمام میشد، از بقیه ضعیفتر بود و شاید ضعیفترینشان. هم در شکل اجرا و قرارگیری بازیگران و هم خود متن که برای رسیدن به این پایان شوکآور، انگار خیلی کم داشت. بر خلاف اپیزود "قسم به خون" که کوتاه اما کافی بود و کوبندگی پایانش حفظ میشد. یا اپیزودی که با هفتتیر کشی زن تمام میشد (فکر کنم اپیزود سوم) با آن ایدهی فوقالعادهی آغازینش.
استفاده از چراغ قوه عالی بود ولی باز به نظرم پرده سفید پسزمینه، ظرفیتهای بیشتری داشت. بیآنکه بخواهم و بتوانم قضاوت کنم اما احساس میکنم کار در مجموع کمی دچار عجله شده بود. بازیها را هم دوست داشتم و دوباره میگویم این آغاز، جای تبریک دارد.