عابران عبور
در خیابان ها پرسه می زنم؛ پرسه های شبانه. در افکار غوطه ور هستم؛ آن هم افکاری مغشوش! در غم وُ ناراحتی! اما به دور از یاس وُ نا امیدی. گذرگاه ها و خیابان ها پر از عابران ست؛ به هر طرف که سو می کنم شلوغی وُ سر وُ صدا است. عابران، همه در حال رفتنند...مثال مسافران، در سفرند! عده ای در شتابند وُ عده ای در سکون؛ عده ای به دنبال تکه نانی وُ، عده ای دنبال خون! بعضی ها در غم فردا وُ بعضی در غصه ی کنون! بعضی ها به فکر خوبی ها وُ بعضی، اسیر در جنون! مثل همیشه به آن ها راه می دهم تا کنند عبور؛ بروند وُ بروند آن عابران عبور! من در این میان به کجا می روم؟! خیال خود را در خیابان ها به کجا می برم؟! انگار من رفته ام! انگار نه! من، رفتم!
یک عمر ایستادم تا شما بروید...یک بار شما بایستید! تا من برگردم.