ابتدای نمایش تا بعد از صحنه صحبت های یواشکی فریبا و مسیح به دور از چشم گیتی و سیاوش
و بعد از این صحنه منو یاد موتور های دیزل قدیمی انداخت که روشن میشن تا مدتی برای اینکه گرم بشن زمان میبره و بعدش رو غلطک میفتن اصطلاحا ، به نظر من بازی که دیشب دیدم از دوستان دقیقا مدتی گذشت تا گرم بشن هماهنگ بشن و دیالوگ هاشون رو خوب ادا کنند. بیان ها ابتدا خیلی رسمی و شاهنامه ای بود بعد یواش یواش صمیمی شد به خصوص خورشید که تا آخر هم کمو بیش تو ذوق میزد بیانش.اخر داستان و نوع تموم شدنش واقعا عصبیم کرد که البته این موضوع بیشتر سلقه ای یه نکته که مطرحه اینکه خیلی از گره های داستان تو لفافه بود اینقدر که ادم گیج میکرد و اینکه کلا موضوع رو میشد بهتر پرداخت کرد از نظر طراحی صحنه و تکنیک های خاص کارگردانی واقعا عالی بود و دیالوگ های گیتی که از نوار ضبط شده پخش میشد عالی بودن ولی فکر میکنم یا من روز خوبی به دیدن این نمایش نرفتم یا واقعا ناهماهنگی و سردرگمی کلا در داستان و کارگردانی وجود داشته. چیزی که شورش رو در آورده بود استفاده از نام کاراکتر ها شخصیت های داستانی و سرشناس و نسبت دادنشون به شخصیت های این داستان بود دیگه بیش از حد بود...
درکل خسته نباشید میگم به هنرمندای عزیز و بازی هاشون رو تک تک دوست داشتم اما در کنار هم نه .