یک قلم دیدم که کوچک می شد اما می نوشت
از غم و از مرگ احساس از دل ما می نوشت
قسمتی اززندگی امروز درزیر گل است
آن نشانش زخمهای مانده بر عمق دل است
کعبه عشق کسی بودم که معصومانه رفت
یوسفش گمگشته در کنعان چه مظلومانه رفت
قلب او تاروزمحشر می تپد ای مادرم
اسم او حک می شود درقلب من تاج سرم
بیش از این از اوسرودن در زبان من نبود
میزبان او در این دنیاشدن دیگر توان من نبود