در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مهرزاد عباسی: عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش خون انگوری نخورده باده شان هم
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:37:08
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
هرکسی اندر جهان مجنون لیلی می شدند
عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی
در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش
لنگری از گنج مادون بسته ای بر پای جان
تا فروتر می روی هر روز با قارون خویش
یونسی دیدم نشسته بر ... دیدن ادامه ›› لب دریای عشق
گفتمش چونی؟ جوابم داد بر قانون خویش
گفت: بودم اندر این دریا غذای ماهی ای
پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذوالنون خویش
زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی چون خویش؟
باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دل تریم
رو به محبوسان غم ده ساقیا! افیون خویش
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
هر غمی که او گِرد ما گردید شد در خون خویش
باده گلگونه است بر رخسار بیماران غم
ما خوش از رنگ خودیم و چهرۀ گلگون خویش
من نی ام موقوف نفخ صور همچون مردگان
هر زمانم عشق جانی می دهد ز افسون خویش
در بهشت استَبرَق سبز است و خلخال و حریر
عشق نقدم می دهد از اطلس و اکسون خویش
دی منجّم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری و لیک از ماه روزافزون خویش
مه که باشد با مه ما که از جمال و طالعش
نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش

"جناب مولانا"