هنگامی که گلویش را فشار میداد یاد زمان دانشجویش افتاد که استاد در اتاق تشریح هنگامی که ترس را در چشمان آن پسربچه هجده ساله که خانواده هنوز هیچی نشده بهش دکتر میگفتند دید دست جسد را جلو آورد و بهش گفت دستکشهات رو در بیار و با لمس کردن فرق بین رگ و عصب رو تشخیص بده. الان دیگه کاملا و بدون هیچ ترسی میتوانست به هر مردهای دست بزنه و فرق بین رگ و عصب رو تشخیص بده. انگشتانش را روی گلویی که فشار میداد جابجا کرد و در ذهنش ترنسورس کوتانیوس درخشید.
از: رهام