بهار
عروسکانِ مروارید پوش
در دستان بهار
میانِ دخترکانِ نوبالغ میرقصیدند.
در حنابندانِ حیاط
ذرات متبلور شدهی گرمعروسانِ زَر
تنِ آب را میشست
گلهای کهربا
با جیک جیکِ گنجشکان
به حریر نسیم، تن میسودن.
میخواستم…. درِ باغ را صد قفله کنم !
نتوانند بهار را با خود ببرند ….
کتاب پیراهن کاغذی – ناهید حکیمی