نکته ای هست که مایلم نظر دوستان صاحب نظر را در مورد آن بدانم: در جایگاه تماشاگر تا چه حد مجازیم خواسته های خود را در محتوا و فرم نمایش جست و جو کنیم؟ آیا نباید هر اثر را در دنیای خود آن اثر و با در نظر گرفتن تمامی مقتضیات آن دید؟ آیا حق داریم اگر بگوییم چرا کوهستانی طراحی صحنه آنچنانی ندارد؟ یا غنی زاده طراحی صحنه اش اینقدر پر زرق و برق است؟ یا ثمینی فلان قصه را چرا گفت؟ یا زبان چرمشیر چرا اینطور است؟ یا گوران از ابزارآلاتی که من میپسندم استفاده نکرده؟ یا زن داستان عاشق پیشه است و زندگیش وابسته به مرد داستان.... پس همه اینها نشانه وجود ایراد در اثر است؟ از سوی دیگر، ربط فرم و محتوا را در این مبحث چه میکنیم؟ کارگردان هنگام گزینش اثر فرم را در ذهن تجسم میکند و در نهایت، به خلق اثری "نمایشی" میرسد که نمیتوان فرم و محتوای آن را جدا از هم نقد کرد. اگر داستان مرداب داستان دیگری بود اجرای این فرم را برنمیتابید و اگر فرم دیگری انتخاب میشد این داستان در آن جای نداشت. واقعاً درست است که جامعه ایده آل آن است که همه زنان و مردان متکی به خود باشند و لاغیر، شاید جامعه ایده آل برای بعضی از ما آن باشد که هیچ عشقی در آن تا ابد دوام نیاورد و عاشق در نهایت عاقلانه دست از معشوق بشوید و چه زن باشد و چه مرد بگوید من شخصیتی مستقلم و بی نیاز از دیگری. اما به واقع دنیای ما این گونه است؟ زنان و مردان ما همه اینچنین اند؟ اگر هم این چنین است، آیا زنان و مردان دیگری که این چنین نیستند نباید قصه هایی از آن خود داشته باشند؟ آیا هنرمند موظف است دیدگاه خود را بیان کند یا دیدگاه تک تک مخاطبان را؟