در کتاب عمرم
از عبور معشوق
رد پایی هم نیست
و شب است انگاری
نور خورشیدی نیست
و به فرداهایم
چشم امیدی نیست
هیچ نوری پیدا
هیچ مردی بر پا
هیچ زنی شیدا نیست
نیست چشمی بیدار نیست فلبی تبدار
سر فرو برده به یاس
عشق در سایه دار
و نگاری که در او
چشم دل بندی نیست
شور پیوندی نیست لطف لبخندینیست
ما مترسک شده ایم
یا که دل بندی نیست
شاهین فتحی (مهربد)