نمایش «مسخ»، همچون نمایش «سفید برفی»، داستانِ تعدیل یافته واژگون شده ایست که به راحتی نمی توان تشابهات و عناصر ارتباط دهنده اش را با داستانِ اصلی پیدا کرد. چنان که در سفید برفی نیز هرگز خبری از «سفید برفی» و شاهزاده اش نبود. پس دراینجا نیز خبری از «گریگوری زامزا» ی کافکا نیست. بلکه نویسنده بحرانی را روایت می کند که همچون بحرانِ کوتوله گی، تماشاگر را به جهانِ دیگری خواهد برد. در اینجا، با مفهومِ مرگ و ترسِ آدمی از نابودی و عدم مواجهیم. شخصیت های داستانِ مسخ، انسان هایی هستند، که در جایگاهِ حشره قرار گرفته اند. استفاده از ماکت های بزرگ نمایی شده، همچون باقی کارها، یکی از بنیادی ترین عناصری است که می تواند ابعادِ بازیگران را به اندازه ی یک حشره کوچک کند. فرارِ دائمی ی آنها و حشره کش ها که با تن پوشِ اسگلت به شکل های مختلف آنها را تهدید خواهند کرد، تمِ اصلی نمایش است. اما چگونگی رنجی که آنها در این توالت می برند، جایگاهِ گروتسکِ نمایش را تثبیت خواهد کرد. ترکیبِ صحنه ها، 5 پرده است که در هر پرده، یک یا چند ابر آکساسوآر به صحنه اضافه می شود. ورود- خروج ها و ریتمِ صحنه ها به میزانِ قابلِ توجهی بالاست. از دیگر عناصر نمایش استفاده از مجسمه به شیوه سوپر رئالیسمی است که جهان نمایش را واردِ جهانِ سورئالیسم خواهد کرد.