نامت،
پنجره ی افکارم را به هم می کوباند
همهمه ی نبودنت همه جا می پیچید
آرامش از شکاف دیوار فرار می کند
گرد و غبار سوال های بی جواب به فضای ذهنم هجوم می آورد
عشق کاشته شده در گلدانِ کنار پنجره ی احساسم
بر زمین فرو می افتد
و من دچار وحشتی غمگین می شوم
آه ،که این طوفان تمام نشدنی است.
sheila