چه اغاز زیبایی داشتیم
ساعت ها حرف زدیم
خیال هایمان را در هم بافتیم
فاصله ی بینمان به
اندازه ی مساحت جا افتاده ی روی نیمکت بود
خورشید سایه های اطرافمان را ربوده بود
و انعکاس صورتت در چشمانم برق می زد
نمی دانم
... دیدن ادامه ››
چه شد
خورشید غروب کرد یا چشمانم بی نور شد
که دیگر هرگز تو را به آن وضوح ندیدم
حال
میروم که از تو دور شوم
فرسنگ ها
آنقّدر که پشت سرم هیچ چراغ امیدی سوسو نزند
و کوچکترین خیال به تو رسیدن در تاریکی مطلق نبودنت
گم شود
شیلا
تیر 92