چشم بند را که زدم، پسری روی شانه ام زد و سلام کرد.
جوابش را دادم.
گفت: به من اعتماد کن!
و به او اعتماد کردم.
دستانم را گرفت و گفت: بیا...
رفتم...
دستش حس خوبی داشت.
حس خوب اعتماد...
از وحید رهبانی و همه تجربه گزاران عزیز کابوس نامه متشکرم
اما کاش وحید عزیز از این ظرفیت بیش از این بهره می برد. تعلیق های داستانی و حسی در این تجربه می توانست بسیار بیشتر باشد...