چشم هایش شروع واقعه بود
آسمانــــی درون آنهــــــا، من
در صدایش پرنده می رقصید
بر تنش عطر خـــوب آویشن
باز گوشواره هـــــای گیلاســـی
پشتِ گوشش شلوغ می کردند
دست هــــای کمندِ نیلوفر
سینه ریزی ظریف بر گردن
احتمـــــالا غریبــــــه
... دیدن ادامه ››
مـی آمد
از خیابان به شرم رد می شد
دختـــــر پا بـــه راهِ دیروزی
هیکلِ رو به راهِ حالا... زن
در قطاری که صبـــح آمده بود
دشت هایی وسیع جا ماندند
شهر از این زاویه قفس می شد
زیــــر پاهــــای گــــرمِ در رفتن
پشت سر لاشه های پل بر پل
پیشِ رو کـــــــوره راهِ سردرگم
مثل یک مادیــــــانِ ناآرام
در خیابان سایه و روشن
در خیـــالش قطار مردی بود
بی حیا،بی لباس،بی هر چیز
در خیالش عروس خواهد شد
تـــــوی هر کوپه کوپــه آبستن
سارقانی که دست می بردند
سیب سرخ از حصــــار بردارند
دکمه هایی که حیف می مردند
روی دنیــــای زیــــــر ِ پیــــراهن
مردمانـــی کـــه توی پنجره ها
در پیِ هرچه لخت می گشتند
پیش چشمانِ گردشان اینک
فرصتــی داغ بود و طعمِ بدن
آسمان با گُـروم گرومب خودش
عکس هایی فجیع می انداخت
چکه های غلیظِ خون افتاد
از کجــــا روی صورتِ دامن
او مسافر نبود اما باز
منتظر تا قطار برگردد
مثل حالا که داشت برمی گشت
تـــــن تَ تَــــــن تـــــن تَ تــــــن...
سوتِ کمرنگِ سرد می آمد
تیـــر غیبی تَلَق تلق در راه
خاطراتی که داشت قِل می خورد
روی تصویـــــــر ریـــل ِ راه آهـــــن
توی چشمِ فلان فلان شده اش
آسمانــــــی برای ماندن نیست
زندگی بود و آخرین شِهه
مادیـــــانِ در انتظار ِ تِــرن
علیرضا اذر