برادران یوسف وقتی می خواستند یوسف را به چاه بیفکنند یوسف لبخندی زد.
یهودا(یکی از برادران)پرسید:چرا خندیدی؟اینجا که جای خنده نیست!
یوسف گفت:روزی در فکربودم چگونه کسی میتواند به من اظهار دشمنی کند با اینکه برادران نیرومندی دارم..
اینک خداوند همین برادران را برمن مسلط کرد تا بدانم که نباید به هیچ بنده ای تکیه کرد..