در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | اشکان دهقان
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:24:57
 

فعال هنری

«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نگاهی به نمایش امشب به صرف بورش وخون (پنج شنبه 27 دی 1403)
(( در این نقد داستان اسپویل میشود.))
کدام نازنین تر است؟
این نمایش به قلم (مهدی یزدانی‌خرم) وبه کارگردانی (صابر ابر) در (کُرباکس پردیس تئاتر و موسیقی باغ کتاب) به اجرا درآمد. نمایش برگرفته از داستانی کوتاه از (داستایفسکی) به نام (نازنین) با ترجمه (یلدا بیدختی‌نژاد) در (نشرچشمه) است - که پیشنهاد می کنم حتما داستانش را بخوانید - دراین نمایش انگارما (تماشاگران) به یک مهمانی و با توجه به دکور نمایش که یک آشپزخانه است یقینا به خانه او دعوت شدیم . چینش سالن اجرا به گونه ای است که در چهار طرف سالن (دردو طرف فقط یک ردیف صندلی ) تماشاگران نشسته اند که در جلوی مهمانان ( تماشاگران) ردیفهای نزدیک به صحنه اجرا میزهایی برای پذیرایی قرار دارد. و صحنه اجرا که یک آشپزخانه جزیره ای در وسط سالن است وجسدی پوشیده شده که در زیر آن قرار دارد.
اما دلیل این دعوت چیست؟ او ما را به یک مهمانی در کنار جسدی که به تازگی خودکشی کرده برای خوردن سوپ بورش که اتفاقا به رنگ خون است فراخوانده که در یک مونولوگ یک ساعته بگوید با تمام محبت و دوست داشتنی که نثار عشقم (نازنین) کرده ام او خودکشی کرده است؟ یا اگر او خودکشی کرده است مقصر شما (تماشاگران و یا مهمانان) بوده اید که در زندگی ما سرک کشیده اید؟
در داستان نازنین داستایفسکی هرچند آن هم یک مونولوگ است اما شخصیت اصلی داستان در حال بازگو ... دیدن ادامه ›› کردن داستان عشق نافرجامش با صدای بلند است برای خود یا شاید تند نویسی که آن را بنویسد (داستایفسکی در مقدمه داستان اینگونه توضیح می دهد).دلیلی خلاق و زیرکانه برای مونولوگ.دردی عظیم که توان در سینه ماندن ندارد و باید بیان شود آن هم در تنهایی نه برای کسی.این تصویر را حتما در گوشه و کنار یک مراسم عزا داری دیده اید که کسی که عزیزش را از دست داده است چگونه با صدای بلند درحال مرور خاطراتش با عزیز از دست داده خود است. انگار هیچکس در اطرافش وجود ندارد. این مونولوگ در تنهایی دردمندانه تر نیست؟ اما در نمایشنامه یزدانی خرم این مونولوگ چندان دراماتیزه نشده است.یعنی به همان سوال برمی گردیم چرا مهمان به خانه اش دعوت کرده است ؟ که دردل کند؟ آن هم با مهمانان ؟ به نظرم چندان خلاقانه و دراماتیک نیست.
در جای از نمایش شخصیت مرد نمایش (صابر ابر)میگوید : (نقل به مضمون) وقتی نازنین اسلحه را روی شقیقه ام گذاشت من خودم را خیس کردم و جلوتر تاکید می کند چه کسی حاضر است چنین چیزی را به دیگران بگوید؟
هر چند چنین چیزی در داستان نازنین داستافسکی وجود ندارد اما واقعا تا آخر داستان مشخص نمی شود لزوم گفتن چنین چیز بسیار شخصی و سری از زندگی خود که در جای جای نمایش تاکید می کند که چرا در زندگی دیگران سرک می کشید ؟ برای چیست؟
در داستان یزدانی خرم زن (نازنین) خیانت کار است که معصومیت و از طرفی له شدن در دنیای مردانه زیر سوال می رود. اما در داستان نازنین داستایفسکی نازنین نه تنها خیانت کار نیست بلکه مرد با چشم خود می بیند که نازنین چگونه همقطارش را که قصد سو استفاده داشته، توهین و تحقیر می کند تا جایی که مرد از نیش ها و تحقیر کردان های نازنین خود را کوچک و بی مقدار احساس می کند و عقب می کشد.
یعنی نازنین با تمام آن سختی ها و مشقت ها اقتصادی و روحی روانی در دنیای مردانه اهل خیانت نیست. حال یک سوال : کدام نازنین تر است . نازنین داستایفسکی یا نازنین یزدانی خرم؟
در داستان داستایفسکی تمام شخصیت های مردی که نازنین با آنها حشر و نشر دارد نظامی هستند که دنیای مردانه را مردانه تر و خشن تر می کند.برای همین است در این دنیای بشدت مردانه و بیمارگونه، زن حرفی برای گفتن و زنانگی کردن ندارد. ای کاش با توجه به حرف نزدن و شاید لال بودن زن (خانم نقوی )مانور بیشتری داده می شد.
و از طرفی در نمایشنامه به قلم مهدی یزدانی خرم در واقع آن خودگویی یا حدیث نفس به یک تک‌گویی نمایشی تبدیل شده است. لذا در داستان داستایفسکی آن حس تنهایی و استیصالِ تنفس دردنیای مردسالارانه زن گریز که در نهایت زن را به جنون و خودکشی کشانده است درنمایشنامه یزدانی خرم بیشتر به یک دردل ساده بدل شده است که به نظرم این کارگردانی و بازی زیبای صابر ابر است که آن را تا حدود بسیار زیادی از این ورطه نجات می دهد.به عبارتی صابر ابر از یک نوشته ضعیف کاری بسیار قوی _با تمام ضعف هایش – ارائه داده است.
در نمایشنامه (امشب بصرف بورش و خون) با تغییرات صورت گرفته توسط یزدانی خرم تا حدود بسیار زیادی آن فضا و اتمسفر خلق شده در داستان داستایفسکی را از دست داده است و به همان گفته نمایش اشاره می کنم که مثل نازنین دیگر خونی در کالبد نمایشنامه نمانده است اما در بازیگری و کارگردانیست که آن متن بی جان بی خون و بی رمق سراپا نگه داشته شده است.
یکی از مهمترین موارد که در این نمایش می توان به آن اشاره کرد جلوه های صوتی استفاده شده در نمایش است که بسیار خلاقانه و به جا در طول نمایش بکار گرفته شد. که به فراخور فضا و اتمسفردر نمایش ترس، دلهره ، توجه و تاکید و از همه مهمتر تنهایی گرفتار آمده شخصیت اصلی داستان را طنین انداز(اکو) می کند .انکار کسی در غار تنهایی خود گرفتار آمده است و مهمانان دعوت شده چون سنگ و دیوار درک و دریافتی نداشته و آن را بر می گردانند . استفاده ای درخور و کاملا دراماتیزه و در خدمت داستان که در کمتر نمایشی قابل مشاهده است.به جرات می توانم بگویم که اگر آن جلوهای صوتی از نمایش حذف شود مطمئنا کاری بی جان و ضعیف یا حداقل به قوت و قدرت این نمایش ارائه نمی شد که حتما فاصله زیادی با این نمایش داشت.
نکته دیگر شکستن دیوار چهارم و ارتباط بازیگر با تماشاگر است. که بسیار به جا و دراماتیک است چون تماشاگران در واقع مهمانان او هستند و این وجه درام باعث می شود مانند بسیاری از نمایش ها به هیچ عنوان این ارتباط یعنی ارتباط صحنه با تماشاگر آزار دهنده نباشد.
صابر ابر در نمایش بسیار جذاب تر و هوشمندانه تر از سینما بازی می کند.
من از نمایش بسیار لذت بردم .دست مریزاد.
خیلی خوب و کامل مقایسه کردید..

یه چیزی هم من به ذهنم رسید.. لحن صابر ابر.. موقع دیدن نمایش این سوال برام ایجاد شد که آیا این شوخ طبعانه و طناز، لحن مردی‌ست که زن جوانش چند ساعت قبل خودکشی کرده؟؟ درسته که جذاب بود ولی آیا مناسب یا باورپذیر بود؟؟

درباره پایان بندی نمایش هم لطفا نظرتون رو بگید.. من خیلی متوجه نشدم
هما م
خیلی خوب و کامل مقایسه کردید.. یه چیزی هم من به ذهنم رسید.. لحن صابر ابر.. موقع دیدن نمایش این سوال برام ایجاد شد که آیا این شوخ طبعانه و طناز، لحن مردی‌ست که زن جوانش چند ساعت قبل خودکشی ...
لطف دارید بانو سپاسگزارم
من با لحنش موافقم چرا که او فردی روان پریش است و تعادل روحی درستی ندارد البته نه از نوع بیمارگونه لذا باید رفتارهای ضد و نقیض نا متعادلی داشته باشد او گاهی شوخ طبع است میخندد لحظه ای بعد عصبانی میشود فریاد میزند از کوره در میرود با چاقو میرقصد به مهمانان ومادرش فحش و بد بیراه میگوید یاحتی در جایی میخواهد چاقو را سمت مهمانان پرت کند (که یکی از تماشاگران در همینحا در پستی نوشته بود و گله میکرد که هروقت چاقو دست صابر ابر بود من میترسیدم) این بسامد رفتاری است که آن پریشان حالی درونیش را نمود میدهد وگرنه اگر همه اش آه و ناله و فریاد باشد این یکدستی بشدت آزاردهنده خواهد بود.
اما در مورد پایان بندی نمایش باید کمی عقبتر و از آینه گردانی مادر(خانم نقوی) در نمایش شروع کرد که همان کارکرد آینه گردانی هما روستا ... دیدن ادامه ›› در فیلم مسافران بهرام بیضایی را دارد – اگر فیلم را ندیدید حتما ببینید- در آنجا هم نور آینه را به همه آدمهای جمع آمده در آن خانه باز می تاباند در حالی که واقعیت چیز دیگری بود.
واقعیت آن بود که زن (هما روستا) به همراه همسر و فرزندانش در اول فیلم به دوربین وبه تماشاگر میگوید ما تصادف میکنم و می میریم .
واقعیت آن بود که راننده کامیون با شاگردش با گریه و زاری به آن خانه می آید و از کشته شدن همه آنها می گوید
واقعیت آن بود که افسر راهنمایی و رانندگی (اتیلا پسیانی ) با اسناد و مدارک از صحنه تصادف از مرگ انها میگوید. و ....
هرچند همه واقعیتها دال بر این است که تمام آن خانواده مرده اند اما مادر (جمیله شیخی) باور نمیکند می دانید چرا؟
چون سراغ آینه ای را میگیرد که ظاهرا پیدا نمی شود.او می گوید : ولی شما آیینه ای پیدا نکردید.
آیینه ای که در ابتدای فیلم دیده میشود که بر روی باربند ماشین بسته میشود.
تا بالاخره مسافرانی که همه ی نشانه ها دلیل برمرگ آنها بود از راه میرسند با آینه ای سالم در دست و نور آینه را به تک تک آدمهای خانه می تابانند.
در این نمایش هم با آنکه نازنین با آینه از پنجره پریده اما آینه سالم و نشکسته است. و مادر (خانم نقوی )همان آینه را به سمت ما می گیرد.
به نظرم در آخر فیلم این مرد (صابرابر) نیست که برگشته است بلکه نازنین است که برگشته است.(ایشتار و تموز)
مجید مظفری بعد از خبر مرگ مسافران در فیلم می گوید : این پایان کسی نیست .اونها به صورت خاطره و تاثیراتشون در ما ادامه دارن. پس این یادبودی است برای بخشی از خود ما که تا دیروز کالبدی جدا از ما داشت.
حال میشود با نگاهی به نمایش امشب به صرف بورش وخون گفت :
که همه ما نازنینی داریم که بخشی از ماست که تا دیروز کالبدی جدا داشت.
پیشنهاد می کنم نقدهای مسافران و اسطوره ایشتار و تموز را هم بخوانید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

نمایش اکتینگ اکبر زنجانپور
نمایش اکتینگ بر اساس نمایشنامه ای به نویسندگی (زویه دورنژه ) با ترجمه (زیبا خادم‌حقیقت ) و به کارگردانی اکبر زنجانپور درسالن استاد ناظرزاده کرمانی مجموعه ایرانشهر به روی صحنه است.
درخلاصه داستان این نمایش آمده است: «زندانی تازه وارد به سلول، یک بازیگر تئاتر و استاد بازیگری است. همین امر، هم سلولی‌اش که یک خلافکار است را به این فکر می‌اندازد که از او آموزشِ بازیگری ببیند و بازیگر شود »
همیشه سعی ام بر این بوده که اگر نقد و تحلیلی ارائه می دهم فقط به جملاتی که بازیها خوب بود و از بازیها لذت بردم ویا میزانسهای خوبی داشت و از نور به خوبی استفاده شده بود و یا ... بسنده نکنم و تا آنجا که در توانم هست به طور تحلیلی و تفسیری مواردی را توضیح دهم و دلیل خوب یا بد بودنش را با ارائه ی دلایل بازگو کنم. امید که اینگونه باشد.
نمایش شروع هوشمندانه ای دارد سه شخصیت نمایش یعنی (رُبِر، اُرس و ژپتو) در سه موقعیت میزانسنی کاملا متفاوت معرفی می شوند.عبور(رُبِر- اکبر ... دیدن ادامه ›› زنجان پور)ازسمت چپ به راست و درعمق صحنه و (ژپتو-محسن بهرامی)هم از چپ به سمت راست در میانه صحنه و (اُرس -هوشنگ قوانلو) کاملا برعکس از سمت راست به سمت چپ صحنه نه در جلوی یا آوانسن بلکه در پایین سن عبور می کنند و معرفی میشوند. و هر چه نمایش جلو تر می رود دلیل این نوع میزانسن بیشتر نمایان میشود در واقع این سه میزانسن ، بیان نوع شخصیت هر یک از کارکترها نیز هست.
(رُبِر- اکبر زنجان پور) شخصیتی عمیق و دارای درک و شعور بیشتر از شخصیتهای دیگر که به بازیگری و کارگردانی نیزمشغول بوده و از تلوزیون که باعث سطح نگری و حماقت مردم میشود بشدت بیزار است و درجای جای نمایش (ژپتو-محسن بهرامی) را از دیدن تلوزیون بر حذر می دارد.
(ژپتو-محسن بهرامی) که یک کلاه‌بردار معمولی است (رُبِر- اکبر زنجان پور) او را مستعد آموختن می داند و تمام تلاش و سعی خود را به آموزش و فراگیری او در زندان می کند.تا جایی که در آخر نمایش قسم میخورد که پس از آزاد شدن بازیگری را ادامه دهد.
اما شخصیت (اُرس -هوشنگ قوانلو) که درکل نمایش ساکت است و کارش ساخت چاقو برای کشتن با مسواک و تیغ است شخصیت مرموز و خطرناکی معرفی میشود که برنامه های مورد علاقه اش را از تلوزیون دنبال می کند که ظاهرا سعی برای آموزشش چندان کارساز نخواهد بود و جالب آنکه معرفی او در ابتدای نمایش با موسیقی پلنگ صورتی و با حرکاتی مضحک و گاهی جلف از سمت راست به سمت چپ انجام میشود. معرفی و بیان سه شخصیت با سه میزانسن متفاوت
اما متاسفانه چنین خلاقیتی با ادامه نمایش رنگ می بازد و گاه حرکات و میزنسن هایی دیده می شود که خسته کننده و فقط برای رفع تکلیف است و حرکتی حساب شده و خلاق نیست .
مثلا قرار گرفتن دو بازیگر یعنی(رُبِرو ژپتو) -که در حال گفتگوویا تمرین تئاتر هستند- در کنار تخت (اُرس-هوشنگ قوانلو) هیچ دلیل منطقی (شاید غیر از یکی دوبار) وجود ندارد و ظاهرا فقط چون اکثر بازیها در سمت راست صحنه انجام میشود حرکت به سمت چپ صحنه و کنار تخت (اُرس-هوشنگ قوانلو) نیز انجام میشود. اما میتوانست برای آن فکری اندیشید همانطور که دلیل بازی کردن در جلو و آوانسن صحنه تلوزیون خیالی در جایگاه تماشاگران است و به بهانه آن حرکات بازیگران طراحی شده است. و یا بازی در کنار تخت (رُبِر- اکبر زنجان پور) دلیل کاملا منطقی دارد چرا که او در حال آموزش دادن به (ژپتو)است. اما حرکت (رُبِر) به سمت تخت (اُرس) که ( ژپتو) او را بارها از نزدیک شدن به او برحذر داشته است چندان منطقی به نظرنمی رسد.
دومین مورد طراحی صحنه نمایش است اتفاقات داستان در زندان است وظاهرا آنها سه نفرند که در یک سلول قرار دارند اما بودن مابقی تختها – مشخصا 6 تخت - در صحنه مشخص نشده است.
زندان بودن صحنه فقط با افکتی که در اول نمایش شنیده میشود تداعی شده و هیچ نشانه بصری از اینکه اینجا زندان است وجود ندارد فقط چند باری در دیالوگها به زندان بودن آن اشاره میشود.هر چند شاید فکر شده باشد اما من دلیل منطقی برایش پیدا نکردم . با این دکور می تواند بسیار جاهای دیگری نیز باشد مثلا یک خوابگاه یا آسایشگاه
اما نمایش به خوبی پایان می یابد این نمایش که به نظرم نقبی به جامعه ماست و مانیفستی از زندگی و مرگ اکبر زنجانپور، که حال در آستانه ی 80 سالگی است. این نمایش بیانی است از زندگیش و آنچه درجامعه و بخصوص جامعه هنری گذرانده و یا می گذراند و اگر زمانی مرگش فرا رسد جز دق کردن نخواهد بود.
اکبر زنجانپور در انتهای نمایش آن پریشان حالی درونش را که حال به جنون انجامیده است با بازی خوبش به نمایش می گذارد تا جایی که درقسمتهایی من نگران حالش میشدم و وقتی روی تختش با آن تک نور جان می دهد (دق می کند) به راستی باور می کنم .
.
.
.
محمد فروزنده و سپهر این را خواندند
Ava Norozi این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر
سینما

تماس‌ها

021arafilmcoyahoo.com