در سوگ بیضایی
((تاریخ را پیروزشدگان مینویسند!))
آسیابان: من گفتم ای پادشاه، ای سردار، پایت شکسته باد که به پای خود آمدی. پاسخ این رنج های سالیان من با کیست؟ من هر روز زندگیم به شما باژ داده ام. من سواران ترا سیر کرده ام. اکنون که دشمنان می رسند تو باید بگریزی؛ و مرا که سال ها دست بستی دست بسته بگذاری؟ مرا که دیگر نه دانش جنگ دارم و نه تاب نبرد؟
سالهاست که به زوال اندیشه وهنروانسانیتی که حاصل تفکرتعصب وتحجر بودرفته ایم. سالهاست که ما مرده ایم و تنها نئش بی جانمان را که از روح تهی است به خدا کهتر موجود
... دیدن ادامه ››
سپرده ایم.
دیروز برایم از سالهای قبل گفت و مهال امروز
دیروز چه دردناک بود و چه شیرین که هم موج نو را دیدم وهم زوال نوگرایی را
دیروز برای من یوم الحساب بود که ثمر گناهانمان را میدیدم
وقتی بر پرده سیمگون سینما زیباترین ساختاری که جسمش را در خاک ستم کرده اند و با اندیشه های دگم و متزورانه سیاه نشانش دادند را دیدم اثری که پس از چهل و سه سال هنوز بروز است و جانمان میدهد (گوزن ها اثر استاد کیمیایی) با خودم می اندیشیدم که چرا امروز ، پس آن شروع، به اوج نرسیده ایم
چرا آن بهترین نهال میوه ای ندارد و در این فکر بودم که نمایش مرگ یزد گرد را دیدم . قلمی که ما شکستیم ورقی که ما مچاله کردیم هدفی که ما دورش ساختیم . علت را ، این غرور خرابه نشین را ، بیش از گذشته درد کشیدم.
آیا دشنام و ناسزا هم سرمایه ی بزرگان است که هرگاه بخواهند خرج کنند؟ نه، این سنگ و کلوخی است بر زمین ریخته که من نیز می توانم چندتایی از آن را به سوی شما پرتاب کنم.
سالن شماره دو مهرگان با ظرفیت کمتر از یکصد نفر و فضای اجرایی کمتر از 12 متر و آنوقت اجرای نمایشنامه مرگ یزدگرد با طراحی بی فروغ لباسهایی که حاصل جمع آوری از دوستان است و بجا مانده تمرینات تاجی که منقل بوده و چند نگین پلاستیکی ذلیل ، جبروتش و کمی هم خمیده واز فرم رفته وسه ویلچر و لباس موبد مزین به قلب و گل و لاله و شالی قرمز که هیچش موبدان بر سر نخواهند کرد سرداری ژنرال لباس با نشان درجه و ..... فرنگی و دو اسلحه کمری عینک دودی ولباس سرمه ای برای سرباز و فضایی که اکت سرداران و موبدان را به تسخیر درآورده و بازیشان به اخمی و فریادی و گه گاه تکان دستی و سری خلاصه میکند و چادر گلدار برای سفره و کیسه و زن وخواب و......
سه عکاس که متاسفانه به دوبرابرشان بیشتر تماشاگر نبود
ایده ویلچر و شاید لباس ها ایده نابی بود و کال ، که به سان خرمالوی نرسیده گس میکرد دهان تماشاگرش را .
آری، اینک داوران اصلی از راه میرسند. شما را که درفش سپید بود این بود داوری؛ تا رای درفش سیاه آنان چه باشد!
بازیها اما بازیها درخشان و بیانها فصیح و بلیغ و غرا
نغمه طوسی که به زعم من دختر قلم استاد بیضایی است مثل همیشه درخشان بود و خورشید
بازی خوب و صدای ملکوتی آوای لیلا میرحسینی هم چیزی نبود که به سادگی از آن بگذرم
هامون خان محمدی هم آسیابان شاه پیشه ای بود که گاهی میخکوبم میکرد
اگر دیگران را نام نبردم چون بازیشان بسنده بود به مرزی(ویلچر) که فراتر از آن امکانی برایشان نبود.
و شخصیت سرباز با کاپشن چرم وعینک دودی و جای اسلحه ای خالی .......
در کل خوب بود وبد
لذت بردم و غمگین شدم
تا نیمه شب در سالن اجرا بودیم و خستگی به جان خریدم
موبد و سردار: رای ما برگشتنی نیست!