شب دوباره باران بارید. مدتی دراز به صدای طبل آب گوش داد، سپس به خواب رفت ، وقتی بیدار شد تنها چیزی که شنید صدای نم نم آرام باران بود.جام پنجره از آب می درخشید و قطره های درشت باران مانند اشک از رویش پایین می آمد.
آبی که از سفالهای بام می چکید توی شنهای حیاط سوراخی درست می کرد.آب قطره قطره روی یک برگ می چکید ، برگ خم می شد و با صدایی به حال اول بر می گشت.توفان دیگر تمام شده بود. گاهی که باد شاخه های درخت انار را تکان می داد رگباری کوچک از قطره های آب فرو می ریخت ، زمین را برای لحظه ای با قطره های درخشان نقطه چین می کرد ، قطره ها سپس فرو می رفتند و محو می شدند. آفتاب روی سنگ ها می درخشید و رنگ همه چیز را نمایان می کرد ، از زمین آب می نوشید و با هوای درخشان که برگها را نوازش می داد بازی می کرد.
... من ریزش قطره های باران را در پرتو برق آسمان تماشا می کردم ، هر نفسی می کشیدم آه بود و هر فکری می کردم درباره ی تو بود.
... و لبهایت مرطوب بود ، انگار شبنمها را بوسیده بودی ...
بخش هایی از رمان پدرو پارامو نوشته ی خوان رولفو با ترجمه احمد گلشیری.
و اخرین چهار و نیم عصر برای پدرو پارامو.....
دوستان عزیز من سلام
با احتساب امروز نمایش پدرو پارامو فقط 3 اجرای دیگر تا پایان خود فاصله دارد.
در این 3 اجرا منتظر حضور گرم شما نازنینان و حامیان تیاتر هستیم.
شاد باشید