داستان از جایی شروع میشود که دکتر استوکمان پی میبرد آب حمام های شهر آلوده ست و تصمیم دارد لوله کشی و مخزن های آب را عوض کند ....
در این بین برادرش پیتر استوکمان شهردار شهر و روزنامه پیک مردم درگیر ماجرا میشوند و جریان حمام ها صورت دیگری پیدا میکند ...
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
اولین تلنگری که اجرا بهم زد، اولین جملهای بود که از دکتر شنیدم. ("من همیشه دوست داشتم انسان شریف و درستکاری باشم") چرا باید شرافت آرزوی من باشه؟! مگه انسان برای چیزی جز شرافت و درستکاری باید زندگی کنه؟
حرفای زیادی هست که اینجا نمیگنجه.
آسلاکسن منو به یاد آگوستینقدیس انداخت. یه فیلسوف مسیحی که در زمان کودکی از یه باغ گلابی دزدیده بود و بعدها در کتاب اعترافات به این کارش اعتراف کرد(:من دزدی کرده بودم،نه بهخاطر فقر ،بلکه بهخاطر ذات خبیثی که داشتم.)
ای کاش میتونستم یه توجیه منطقی برای این ذات خبیث درونمون پیدا کنم!