«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
به عنوان فیلمی سرگرم کننده فیلم بدی نبود، فیلمی ساده و بدون ادعا، با یه داستان ساده و تقریبا کلیشه ای و بدون پیچیدگیهای دراماتیک، بازیهای خوب و البته کمی اغراق شده، نه از نظر تکنیکی، نه از نظر روایی و نه از نظر مفهومی چیز جدیدی برای ارائه نداشت اما برای یک ساعت وقت گذروندن در برابر پرده سینما و کمی لبخند زدن و آرام بودن میتونه انتخاب خوبی باشه
فیلم با ارفاق متوسط بود. دو موتیف اصلی رقابت مادر و عروس و مرگ تدریجی مرد جوان نا هماهنگ و نامربوط بودن و فیلم رو دچار سردرگمی و گیجی میکردن. شخصیت پردازی های نصفه و نیمه، نقطه ضعف بزرگ دیگه فیلم بود، شاعر بودن مرد، بازیپری مادر و دکتر بودن همسر، همه و همه در فیلم به شکل تعاریفی ناقص و اضافی در اومده بودن. کاراکتر های زائد مثل نوازنده ها یا مرد لوله کش فقط فیلم رو شلوغ میکردن بدون اینکه به غنای روایت چیزی اضافه کنن. همه این زوائد منجر به این شده بودن که فیلم از زمان لازم برای همچین داستانی حداقل بیست دقیقه طولانیتر باشه!
اما شاید اشکال عمده فیلم این بود که در کنار ساختار روایتگراش، تمایل داشت که لحظات معناگرایانه هم به فیلم اضافه کنه که منجر به چیزی بسیار نزدیک به فاجعه شده بود! مثلا گوشواره به زمین افتاده و خواب همایون و ... به جای اینکه بتونن ایده و معنایی به تماشاگر منتقل کنن به شکل لحظات زائد و نامربوط به ساحتار فیلم در میومدن.
فیلم از جذابیت های بصری هم تقریبا بی بهره بود، اما با توجه به نوع لوکیشن انتخابی برای فیلم، نمیشه این رو به حساب نقطه ضعفی برای فیلم گذاشت. بهترین سکانس فیلم از لحاظ بصری پنهان شدن زن در پشت پرده بود که هوشمندانه برای پوستر فیلم هم انتخاب شده بود و دیگری زدن رنگ آبی بر سقف در لحظات پایانی.
فیلم داستان تکان دهنده ای داشت و فضاسازی بسیار ماهرانه ای. در یک فضای نیمه کافکایی نیمه اورولی، انگیزه های بنیادی بشری رو به چالش میکشید و بارها و بارها مثل آینه ای در مقابل مخاطب قرار میگرفت.
فیلم رو میشه از جنبه های بسیاری مورد تاویل قرار داد، اجتماعی، سیاسی، قوم شناسی، تاریخی و ... اما بی گمان جنبه نمادشناسانه فیلم به همه اونها میچربید.
و پایان فیلم که بیگمان اشاره ای بود به داستان مشهور تولستوی " یک مرد به چه اندازه زمین نیاز دارد؟" هم به جنبه نمادین فیلم اضافه میکرد و تبدیل قهرمان به ضد قهرمان رو بازتاب میداد.
اما همه جذابیت های محتوایی فیلم به کنار، نقطه قوت تکنیکی فیلم فیلمبردای بسیار هوشمندانه اش بود.