”شکستن خط فرضی
ضربآهنگ متناسب و متوازنِ شب اول اجرا، هماهنگی زیبا و آمادگی گروه بازی و کارگردانی رو کاملا به مخاطب منتقل کرد،
اکت های قابل لمس اعضای یک خانواده طی گرفتن تصمیمی تراژیک در یک شب مهم
همراه کمدیهای درونشخصیتی کاراکترها که قطعا چاشنی یک نمایشِ قصهگوئه که امضای کار کارگردان هستش.
همچنین هرکدوم از کاراکتر ها شخصیت یا یک اکت منحصر به شخص خود داشتن که بعد دقایق اول کم کم جا میفتاد و قابل لمس میشد.
کشمکش های ملموس و شیمی قابل لمس و زیبا حتی برای مخاطبی که شاید توی یک خانواده ی پرجمعیت بودن رو تجربه نکرده،
برای شخص من ارتباطات حمیدرضا و هما، و کلام و نگاههایی که بین دو بازیگر حین توجه به جزئیات و احساسات شخصیتشون با توجه به اینکه همنظر بودن رد و بدل میشد شاید قابل توجه و زیباتر از توجه به تراژدی پشت
... دیدن ادامه ››
اون تصمیم بود.
همچنین دکور صحنه و شکل گیری اتفاقات و اکسسوآر ها و جزئیات سیاه و سفید و ثانیه های مکث در زمان و مکانِ به جا یک قابِ زیباشناسانه ای به مخاطبی که مجذوب جزئیات میشه هدیه میکرد.
در نهایت، نمایشی دلپذیر و داستانی قابل درک برای مخاطب.