چوپان در پی گوسفندان گله میدود
میدود
نفس زنان نی میزند و میرود
میرود
میرسد به درختی مینشیند
مینشیند
و به حال خود رهایشان میکند.
صدای نی از دل زار چوپان بر دشت مینوازد
علف های هرز را هم نوازش میدهد.
در این هنگام
به ناهنگام گرگی که کمین کرده به گله حمله
... دیدن ادامه ››
میکند و دشت از صدای سکوت بره ها خالی میشود
خون جاری میشود.
ولی "من" میگویم ما عظیم تر از آنیم که می اندیشیم.
انسانی مرد انسانی رفت
کدام یک در پرواز کدام یک در فهم
در سر کوهی که کسی جز صخره و سنگ صداها را نمیشنید فریاد ها بی صدا ماند......
ولی" من "بازهم میگویم ما عظیم تر از آنیم که می اندیشیم.
صبح شب میشود و خورشید غروب
و واژه از دستانم میگریزند ولی من میخواهم بگویم
نه رفتن مهم است و
نه ماندن
من خود نمونه ای از خیره سری ام که معتقدم برای زیستن شهامت لازم است.....
"سپیدار"