سگ سورتمه... نمایش عجیب و پیچیدهای نبود، اما نمایش خوبی بود. من دوسش داشتم و چه خوب که دیدمش.
اول از همه اینکه خوبه که از کارایی که حرفی برای گفتن دارن، اما چهره و پروپاگاندا ندارن حمایت کنیم، حتی اگه احتمال بدیم که سلیقهمون نباشه، نه؟ نمیدونم دیگه! حالا شما اگه شرایطشو داری علیالحساب حمایت کن! حیفه نبودن و تموم شدن تئاتر...
درمورد نمایش، چرخهی ابتذالی که مدنظر کارگردان بود بهخوبی به اجرا در اومد: بیحرف اضافه، بیمقدمهچینی حتی، مستقیم سر اصل مطلب و کاملاً قابل فهم. البته بهراحتی میشه لایههای دیگهای هم براش متصور شد.
?از اینجا بهبعد یه نَمه «خطر اسپویل»?
دو بازیگره بودن هر نقش، علاوه بر خلاقیت، قشنگ توجیهپذیر بود. اصاً لازم بود بهنظرم و بدون اون نمایش میلنگید.
حضور دلقکهای آخر هم
... دیدن ادامه ››
حرفی برای گفتن داشت. البته من ریسک نکردم باز هم از کارگردان چراییشو پرسیدم که گفتن نوعی فرم برای نمایش دنیای بدون وجود اون کودک و شروع دوبارهی چرخهی ابتذال بود.
بود دیگه! اما متأسفانه حس خلسهی منو از صحبتهای سر مزار آنیش پروند و پرتم کرد بیرون!
(آنیش: مرض داشتی؟ بیا با این پاککن منو پاک کن...)
بازی همهی بازیگران یکدست و ملموس بود. آنیش خب نقش خاصی داشتن که بهخوبی از پسش بر اومدن. البته بهنظرم لحن با اکت کمی ناهمخوان بود و شاید کمی چاشنی بریدهبریده صحبت کردن یا مواردی از این قبیل بیشتر به نقش کمک میکرد.
خیره و مبهوت نگاه کردنهای یکی از بازیگران مرد هم که من خیلی بهشون توجه میکردم برام جالب بود: برای مدت طولانی پلک هم نمیزدن!
انتقال حس «فلاکت» و «ندونمکاری» خانواده بهدرستی انجام شد. من که میتونستم مرد/مردها رو خفه کنم! البته از نظر کارگردانِ نمایش، زن و شوهر هر دو از یک جنس بودن؛ اما از نظر من، بیمسئولیتی مرد، گریز از تبعات کارهاش و فرارش به دنیایی دیگه بارزتر و رو-اعصابتر بود.
دکور صحنه خوب و مناسب و کافی بود. استفاده از ترکیب چوب و گونی و کنف و آب و دفتر و کتابها، فضای ذهنی موردنظر رو بهدرستی بهتصویر کشیده بود.
در آخر تشکر میکنم از کارگردان محترم که برای مخاطبین کار ارزش قائل بودن و وقت گذاشتن و نقطهنظرات ما رو شنیدن، به پرسشهای پیش اومده جواب دادن، ما رو با فضای ذهنی و دغدغههای ارزشمندشون بیشتر آشنا کردن و یاد گرفتیم ازشون. اصاً کل تئاتر یهطرف، این تعاملات یهطرف.