۸۰ دقیقه نفس گیر
با مادر، بالاسر بدن بی جون النا زار زدم و پشت وانت شوهرش، یخ زدم.
با مسعود، دور تئاتر شهر طواف کردم و آخرش شیشه ۲۰۶ قرمزها
... دیدن ادامه ››
رو شکوندم.
با دخترک نقاش، تب کردم و سوختم.
با فیلسوف، تمام بیابون رو فریاد زنان دویدم.
و با دخترک خبرنگار، خودمو از شیشه دفتر روزنامه پرت کردم.
چقدر ما آدمها آسیب پذیریم و شکننده...
لذت بردم از اثری که خلق کردید.
خسته نباشید.