ایده و هدف اساسی کار نشان دادن "شادی عمومیِ مردمِ ایران" بوده و انتخاب بازی ایران و استرالیا در مقدماتی جام جهانی 1998 به گفته ی کارگردان بهترین گزینه بوده چرا که نه شادی قبل از انتخابات ریاست جمهوری 1388 نه بعد از انتخابات 1392 نه بردهای پی در پی والیبال نه حتی آزادسازی خرمشهر هیچ کدام عمق میدانشان به پای همبستگی ملت در سال های جنگ ایران و عراق نمی رسد و متاسفانه یا خوشبختانه تنها سابجکت سیری ناپذیر و حیاتی مردمِ ایران که شانه به شانه ی جنگ و عرق ملی و بنیان خانواده پیش می رود و کم نمی آورد "فوتبال" است،فوتبالی که تعصب است و سیاست و قدرت،خالی کردن عقده های ملت که نه می توانند بر سر سیاستمدارش خالی کنند نه حاکم و بانی اش،می ماند زمین چمن و نود دقیقه غرولند کردن به داور و مربی و بازیکنُ هرچه نه بدترشان،اگر هم که بردی درکار باشد قیاس تن به تن می شود با بردهای نداشته در زندگی،هرچه ندارند را دقایقی کوتاه از خاطر می برند و توی دل می گویند:می خوای مثه ما شی ولی نگی جایی/چون من گل می زنم بیشتر از علی دایی!
لپ کلام اینکه افشاریان بهترین انتخاب را برای تصویر کردن رگ غیرت ایرانی جماعت در شادی و اندوه داشته و همینطور حضورش به جای مربی بین دو نیمه در نمایش هوشمندانه بود،دکتری لاف زن مثال دکتر حسن عباسی،حسین روازاده،رحیمپور ازغدی (و دیگر چس ناله کن هایی که بعد از انقلاب و بویژه از دهه هشتاد به این ور چون قارچ سبز می شوند بر فرق سرِ افکار عمومی و شبکه های مجازی) ،که گوز را به شقیقه ربط می داد و از حضور یک توطئه ی بزرگ خبر می داد،هرچند حرف های صدمن یک غازش را اگر بست دهیم به مردم شناسی کشور خودمان پر بیراه هم نبود،و اگر با افشاریانِ کارگردان قیاس شود با عرض پوزش باید رک بگویم که هردو دوچار گنده گوزی بودند!
افشاریان از نیروی جوان و بی کس و کار و تازه نفس تئاتری استفاده می کند،بسیار می نویسد،ایرانی جماعت(مخاطب) را خوب می شناسد،دغدغه ی اجتماعی (گویا)
... دیدن ادامه ››
دارد،اسیر قواعد کلاسیک و مدفون نیست،همه ی اینها خوبست،اما بسیار شلخته عمل می کند،در گزارش نشست خبری خواندم این اثر از دل یک تئاتر آزمایشگاهی بیرون آمده،با یک نگاه سرسری به بروشور کار هم می شود دو سه خط فقط اسم نویسنده و طراح یافت،من یک نشان به افشاریان اهدا می کنم با عنوان "بزرگ ترین کارآفرینِ خوشحالِ تئاتری" فقط دست بردارد از این همه شلوغ کاری!
افشاریان اگر اسیر "کول و فان" بودنِ نسلِ بی خیال ما نشود و کارش را با یک قصه نه ده قصه ی بی در و پیکر جلو ببرد،ادای دینش به غول های نمایش را با دوزِ پایین تری از نمایش های شاد مهدکودکی (پروانــه های غمگیـن من در یک صبح دل انگــیز بهاری) به اجرا دربیاورد و انتظار بیشتری از گروه جوانش داشته باشد تا ما به جای دیدن تنها دو سه بازی خوب و استاندارد در این لشگر عظیم شاهد نفرات بیشتری باشیم،تازه می تواند آنچه در ذهن اندوخته را نثار بیننده کند،والسلام!
پ.ن.برای شنیدن و دیدن ماکان اشگواری به تماشای کار نشستم،وگرنه می دانستم به یک سیرک دعوت شده ام
پ.ن.. سرباز ها و آن دختر عقب افتاده و برادرش خوب بودند،مخصوصن اپیزود سربازها چفت و بست داشت و نمک.