درعمق پاییز نگاهت
من برگ ریزان خودم دیدم
هر برگ که از چشم تو می بارید
من درد را در سینه می دیدم
ای فصل از من بگذر و بنگر
تا دست در دست تو بگذارم
هر گاه باریدی به کوهستان
من نیز از چشم تو می بارم
در گیر احساسم پر از شبنم
خشکیده چشمان زجور غم
در شهر درگیرم به تنهایی
تنهای من ای کاش باز آیی