در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال زهرا خسروانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:27:53
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یلدا شبی که ستاره ی آرزویم را

برای بلندای آن می آویزم

تا جهانیان آرزوهایم را بشمارند

با پرگار رویایم دایره ای می کشم

دور تا دور کره ی زمین

از سرزمین مردمان سیاه تا سپید وسرخ زرد

از جایی که آفتاب

با آن قهر است

تاجایی که با صبح می آید وبا شب می رود

ستاره ی آرزویم را

چون گوشواره ای

بر گوش شب یلدا می آویزم

تا صلح ودوستی

به همه ی مردم دنیا چشمک بزند
مرتضی کلانی، آرزو، مرجانه، مجتبی مهدی زاده و شباهنگ این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میل آهو بودن

میل آهو بودنم امشب چه غوغا می کند

این دل دیوانه را رو سوی صحرا می کند

هست صیادی پی ام دنبال ضامن می روم

کی ضمانت نامه را محبوب امضا می کند

من که عمری در پی یک گوهر یکدانه ام

گوهر م را در کجا صیاد پیدا می کند

در پی صیدی به دامی ... دیدن ادامه ›› مبتلایم کرده است

او که هرشب دیده ام را همچو دریا می کند.

پای دل در خارزار زندگی خونین شدست

کی زمانه با چنین زخمی مدارا می کند

حالتی داردغریبانه دلم تا کوی یار

لرزش پایم دلم را باز رسوا می کند

زهرا خسروانی







شبی را با غزل سر می کنم من

خیالی را مصور می کنم من

دراین آشفته بازار و دو رویی

دلم را با تو بهتر می کنم من

زهرا خسروانی (پالیز)
زیبا سرودید دوست عزیزم
۰۹ آذر ۱۳۹۴
ممنون مرجانه ی عزیزم
۰۹ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جنس شب با جنس رویایم یکیست

خواب من با آینه همرنگ شد

مهر پاییزی به رویایم بزن

رنگ رویایم شبی بی رنگ شد

دفترم را شوق باران تر نمود

قصه هایم قصه ی هفسنگ شد

آبروی غنچه را بادی خرید

چون دهانش وقت خنده تنگ شد

تا خیالی پر گرفت از ذهن من

صورت شعرم کمی گلرنگ شد

شعرمن رنگ صفا وعشق داشت

خالی از اندیشه ی نیرنگ شد





عالی دوست عزیزم
عالی
۱۵ شهریور ۱۳۹۴
خوب و زیبا
۱۵ شهریور ۱۳۹۴
ممنون مرجانه عزیز وجناب جاهد
۱۶ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در حسرت سرایشی ناب

در آسمان سیر می کنم

چراغ ماه در دستم

به سوی خورشید ره می پویم

نگاهم از آن بالا

ناخواسته زمین را دور می زند

و به قطرات شبنمی گره می خورد

که بودنشان را اینگونه ندیده بودم

شعرم کامل می شود

چقدر برای سرودنش

به آسمان سفر کردم

چقدر خاکی بودن

از نگاه آسمان زیباست


بسیار زیباست...
درود بر شما
۱۴ مرداد ۱۳۹۴
سلام عزیزم حتما
۲۱ خرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
راز مگشا و لب از غنچه شدن دور مکن

خصم را شاد از این گفته ومسرور مکن

ابر وآب و من وآیینه به هم ساخته ایم

آب این چشمه ی نوشین به لبی شور مکن

بند احساس به بند لب تو می بندم

شمع احساس مرا با سخنی کور مکن

من نظر کرده به باران غزل های توام

با وداعی دل ما خسته ورنجور مکن

راز مگشا که جدایی زجدایی خیزد

حاصل عمر منی،تجربه اینجور مکن


برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیروز پستچی آمد

با خودش پاکتی آورد

که روی آن نوشته بود

بنویس هر آنچه می خواهی

فرستنده خدا....

من نیز نوشتم

بکن هر آنچه می دانی

فرستنده بنده

وبازگرداندم...
سال نو مبارک:))

۰۵ فروردین ۱۳۹۴
زیبا بود...
۰۷ فروردین ۱۳۹۴
سلام،متشکرم از شما نازنینان ،سالی خوش برایتان آرزو دارم.
۰۹ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمی دانم باور کرده ای که بهار آمدنیست

می دانی که طوفان تمام می شود

تا تو دوباره قد راست کنی

چشم هایت را به افق بدوز

زیر این برفها باید منتظر خورشید بمانی

بالا که بیایید

همه ی کوه های برف پایین می رود

چشمانت را باز کن

خورشید می خواهد برای چشمان تو بتابد



بار اندوهت بر شانه ی خورشید

سنگین بود

ابرها به |آنگونه باریدن عادت نداشتن

روزی که بازوانت را به خاطر مردانگیت

بریدن

دست هایت جوانه زدند

سروهایی شدند

که انسانیت

از قامتشان قد کشید

به شعور رسید

به اوج عشق ومعنا رسید





بیگانه ام به عشق میازارم ای رفیق

این ره که می روی


به خدای دگر رسد

از مهر وکین


اگر چه آتش زرتشت گدازدم

با درد ساختم تو مسیحای من مباش

بگذار آتشی که بپا شد درون من

از پشت قرن های اهورای پاک دین

با یک سوار زره پوش گرز کف

از خویش من جدا کند

این هفت سر

که مرا

برده است

به هواهای گونه گون






باسلام خدمتتان.

زیبایی صورخیال آن، برشعرگونه ی آن غالب بود.موفق باشید.
۲۹ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رفیق روزهای سخت

باوری دوباره ساختم

رنج ها که با تو من کشیده ام

در غروبی از نگاه خستگان

در شعور مردمان بی گناه وباگناه

لحظه ای بر این غرور بی کلام

ابری از خیال وخاطره گداختم

قطره ای که ذوب می شد از

خیال من، ... دیدن ادامه ›› آب های راکدی

که انجماد از سر خیالشان گذشته بود

در امید آفتاب بی دریغ

در هوای ترس از چنین شدن

چنان شدن

درگذشتن از هرآنچه

نا گذشتنی است

تا رسم به آنچه

باید است.

روی صفحه ی قمار آرزو نباختم

'گفتم برو به عشق قسم می دهم تورا

گفتم برو که فصل جدایی برای من

امید می دهد به وصال دوباره ای




درعمق پاییز نگاهت

من برگ ریزان خودم دیدم

هر برگ که از چشم تو می بارید

من درد را در سینه می دیدم

ای فصل از من بگذر و بنگر

تا دست در دست تو بگذارم

هر گاه باریدی به کوهستان

من نیز از چشم تو می بارم

در گیر احساسم پر از شبنم

خشکیده چشمان زجور غم

در شهر درگیرم به تنهایی

تنهای من ای کاش باز آیی



در جستجوی خویشتن

راهی به تو پیدا شده

یک قطره از چشمان تو

افتاده ودریا شده

در این حضور بی کسی

بغضی غریبی وا شده

در انتهای درد من

دیوانگی ممکن نبود

در ابتدای عاشقی

دیوانه ای رسوا شده



جا مدادیم پر شده از مدادهای نتراشیده ای

که می خواستند برای از تو گفتن

تراشیده شوند

بهانه ای به دستم بده

نوک مداد رویایم شکسته

می خواهم یک فصل پر از پاییز نقاشی کنم

با کلاغ هایی

که زبان بسته اند

وحوضی که ماهیش

تکان نمی خورد

عالی...

وحوضی که ماهیش

تکان نمی خورد
۱۹ شهریور ۱۳۹۳
دوس داشتم
۱۹ شهریور ۱۳۹۳
خیلی خوب!!!
۱۹ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دلتنگم، دلتنگ آسمانی که ابری نیست

دلتنگ بادی که نمی وزد

دلتنگ شاخه ی احساسی

که تکان نمی خورد

غمگینم از جهانی که چشمانش

هر روز پر می شود از حادثه

حادثه ای که هر روز

خبرش نان به سفره ای می گذارد

واز خانه ای جان می ... دیدن ادامه ›› گیرد

مذهبی می شود گناه نابخشودنی

که به جرمش خون کودکی مباح می شود

شب است خانه برای دلتنگی تنگ است

صحرایی می جویم

که در آن

ردپای مجنون راهنمایی برای باز نگشتن است.



خیلی خوبه*
.........
متشکرم از زهراخانم
۰۸ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باران خاطره می بارد

امشب بروی گونه ی رنجورم

این زخم کهنه نمی بندد

با |آنکه درد، از سر من رفته است

با آنکه غصه های نبودن ها

از دیر گاه خاطر من رفته است

فصلی است فصل نگفتن ها

تا با تو جان دگر گیرم

روزی که از خیال تو بر گردم

راهی ... دیدن ادامه ›› برای بودن .بودن ها

از نیمه های خویش بسر گیرم


شب ره به رو ی خاطره می بندم

اما درون، زخاطره لبریز است

اینجا بهار، بی بر و برگ است

اینجا هوای خاطره پاییز است


من شمع خاموشی شده ام اینجا

با من فرامٌشی شده همخانه

با اینکه ترک خودم کردم

دیوانه ام به تو دیوانه









اینجا هوای خاطره پاییز است..

درود بانو..
۰۱ شهریور ۱۳۹۳
خیلی دلنشین بود*
.........
متشکرم از زهراخانم
۰۱ شهریور ۱۳۹۳
ممنون از شما دوستان ، گرفتاری های روز مره باعث شده کمتر به تیوال سر بزنم ،ممنونم از دوستانی که همیشه حس نظر دارند.
۰۲ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شب است خورشید نیازم طلوع می کند

بر سر سجاده ی عشق تو

عطش روزهایم

آتش نیاز به تو را شعله ور می کند

سحریم شده

رطب خیال تو

دهانم شیرین تر از عسل می شود

وقتی اشک اشتیاق

نمناکش می کند

مسیر قبله ام

از کوی آشنایی

می گذرد
به دنبال نسیمی می گردم

که هنوز طبل عید ننواخته اند

مرا بنوازد
به من بگویید

کدام خیابان

انتهایش می خورد

به کوچه ی خوشبختی؟

شهر رویا روی کدام نقشه ی جغرافیا حک شده؟

کدام چشمه

عطش آرزوها را فرو می نشاند؟

صبح سعادت روی کدام آبادی طلوع می کند؟

به من بگویید برای دگرگونه زیستن

چه کسی را باید دگرگون کرد؟