راز مگشا و لب از غنچه شدن دور مکن
خصم را شاد از این گفته ومسرور مکن
ابر وآب و من وآیینه به هم ساخته ایم
آب این چشمه ی نوشین به لبی شور مکن
بند احساس به بند لب تو می بندم
شمع احساس مرا با سخنی کور مکن
من نظر کرده به باران غزل های توام
با وداعی دل ما خسته ورنجور مکن
راز مگشا که جدایی زجدایی خیزد
حاصل عمر منی،تجربه اینجور مکن