در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | علی منصوری درباره نمایش نکتار: تئاتردرمانی نقدی بر "نکتار" نمایش - سارا فعلی/ماکان اشگو
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:03:59
تئاتردرمانی

نقدی بر "نکتار"
نمایش - سارا فعلی/ماکان اشگواری

خواننده این مطلب لازم است در جریان باشد که من و ماکان رفاقت داریم، در یک روز به دنیا آمده ایم و دوستان مشترک داریم.
اما فارغ از این پسرخالگی، من دوست داشتم نکتار را به تماشاگران توصیه کنم. حیف که وقتی این متن را می نویسم، به نظر روز آخر اجرای آن است.

نکتار قابل توصیه است، به این دلیل که بسیار چشم نواز و بینهایت گوش نواز است (که همین تا حدود زیادی کافی است)؛ اما علاوه بر آن (حداقل ... دیدن ادامه ›› در بخش هایی) موفق می شود لحن تحلیلی و پخته به خود بگیرد و از صرف ترسیم شرایط فراتر رود.

اگر بنا باشد نمایش را در یک خط تعریف کنیم، می توان گفت نمایش متشکل از مجموعه ای خرده روایت است که همگی توسط کسانی متولد حدود دهه 1360 روایت می شود. این روایت ها، تقریباً همگی، از تصاویر و کلمات آشنای این نسل ایرانی ها آغاز می شود، اما به تدریج سیالیت ذهن دست روایت را می گیرد و هر کدام از روایت ها را به سمت انتزاع می برد. کوکوسبزی مادر و رادیوی دایی، بمباران، برنامه ها و تبلیغ های تلویزیون ایران، ماهواره، قوز کردن، بازی پانتومیم، و باز و به طور خاص، تبلیغات تلویزیونی، محرک هر کدام از این پاره ها است. اما هر روایت به سمت انتزاع که می رود، مباحث دیگری را پیش می کشد: جنگ، اعتراض، هجوم رسانه ای و مُد موضوعاتی است که به خاطر دارم که در نمایش مورد اشاره قرار می گیرند.
بنابراین در نهایت به نظر می آید نمایش تصویرگر عناصری است که در ذهن یک نسل ماندگار شده اند و تلاش می کند تا این عناصر را به فرم تبدیل کند و در این تبدیل به فرم، امکان تحلیل را ایجاد کند. لازم می بینم که یک مثال بزنم: فرض بفرمایید که کسی روی صحنه ثابت بایستد و خاطره ای از بمباران تعریف کند. تا اینجا، اگر آن شخص صرفاً داستانش را روخوانی کند، قضاوت و تحلیل چندانی (به جز محتوای واژگانش) به تماشاگر منتقل نکرده است. اما تجسم کنید که همین خاطره بمباران را کسی تعریف کند و به تدریج شروع کند به خود پیچیدن، نورها بر نقاطی پراکنده بر صحنه تمرکز کنند و موسیقی سازهای بادی سهمناکی شروع به نواختن کند. حالا راوی موفق شده آشفتگی دردناکی را ترسیم و -حداقل تلاش کرده که- این حس را به تماشاگر نیز منتقل کند. این تلاشی است که در نکتار رخ داده است.
در واقع -اگر آن طور که شنیده ام- شکل گیری نمایش به صورت گروهی بوده باشد، احساس می کنم کارگردانان یک روز عده ای را دور خود جمع کرده اند و از آنان خواسته اند که از مهم ترین چیزهایی که "روی مخ شان" بوده حرف بزنند. این موضوعات دست چین شده و در طول تمرینات به فرم تبدیل شده است.
حالا تماشاگر با مجموعه ای از موضوعات نمایشی شده مواجه است که اساسی ترین موضوعات اثرگذار بر یک نسل بوده است. در واقع (مشابه کاری که فیلم روبان سفید می کند) با نگاه دقیق به نمایش می توان قصه هایی که را که یک نسل را ساخته اند بازشناخت.

توقع بیجایی نیست اگر نتیجه بگیریم که احتمالا این قصه ها به دلیل ماهیت پاره پاره شان، نمایش را به تجربه ای اپیزودبندی شده تبدیل می کنند. این طرز فکر چندان بیراه هم نیست. اما واقعیت این است که اجزاء نمایش با چسب قدرتمندی کنار هم نشانده شده اند: آدم ها. شخصیت های داستان به دلیل این که همگی در یک رده سنی مشخص قرار دارند و همگی پرورده ایرانند، در این موضوعات که مربوط به این نسل مشخص و این موقعیت جغرافیایی خاص است، اشتراک دارند. در واقع جابجایی بازیگران، بیش از آن که نیاز حیاتی روایت باشد، نیاز اجرایی بوده است؛ همین نمایشنامه را می توان با یک نفر بازیگر نیز اجرا کرد. (چنان که همکاری پیشین ماکان اشگواری و سارا فعلی، درست به همین ترتیب، مجموعه ای پاره داستان برخاسته از زندگی افراد مختلف بود که توسط یک نفر روایت می شد و حالا نکتار، نسخه توسعه یافته همان اتود به نظر می رسد)

بنابراین، نه با نمایشی پاره پاره، که با روایتی انتزاعی از شکل گیری یک نسل مواجهیم که از وجوه مختلف این داستان شکل گیری را تعریف می کند و با ابزارهای نمایشی (بدن، کلام، موسیقی و نور)، "قصه" اش را به "تئاتر" تبدیل می کند. این قصه از قدیم و زمان جنگ به جلو می آید، به همین سال های اخیر می رسد، با ترسیم گروهی انسان حیران و سردرگم، هشداری در مورد کسانی می دهد که همین امروز متولد شده اند و همین جا تمام می شود.
شاید اگر اختلاف نظری با نمایش داشته باشم، با همین پایان بسیار تلخ است که تلاش شده تکان دهنده باشد. نکتار راه حلی ارائه نمی دهد و صرفاً نقد و هجو خود را (به حق) نثار همه عواملی می کند که به شکل گیری این جماعت حیرانِ به خودپیچان انجامیده است و حتی روزنه ای از امید را به روی آینده نمی گشاید و به پرسش کردن اکتفا می کند. من فکر می کنم همیشه امیدی هست و باز من فکر می کنم بهتر است هنرمند اجراهای عمومی اثرش را وقف نمایش امیدها و راهکارها کند.

اما شاید اگر بشتر بیاندیشیم، گروه نکتار چندان هم بی راه حل پا به صحنه نگذاشته اند. در پایان اجرایی که ما در آن بودیم، ماکان پیش آمد و مردم را دعوت به اجرای همت عالی روز یکشنبه 2 آذر کرد. او گفت "ما کوچولوهای تئاتر هستیم". حرف درستی است. این گروه شاید کوچولوتر از آن باشند که بتوان از آنها توقع "اثر هنری راه حل دار" داشت. اما واقعیت این است که آنها در همین زمانه ی سرگردانی راه حل منحصر به فردشان را یافته اند: این که گرد هم جمع شوند و اثر هنری تولید کنند. این که با نمایش به فاخرترین شکل ممکن دردهایشان را بیان کنند. این نمایش گرچه شاید راه حلی پیش پای جامعه نمی گذارد، اما بدون شک در آرام کردن زخم های گروه شکل دهنده اش بی تأثیر نیست. این یک "تئاتردرمانی" فاخر است. و توصیه اش برای مخاطبانش شاید این باشد که خود، مرهم زخم های خود را بیابید.