-میتونم یه رازی رو بهت بگم؟
+بله بگو
-هفته ی پیش رفتم به فروشگاه و یه تفنگ خریدم قصد داشتم اگه تومور مغزی داشتم خودمو بکشم.
تنها چیزی که منصرفم کرد این بود که پدر و مادرم با این کارم نابود میشدن
و مجبور بودم اول اونارو بکشم و بعدش عمه و عمو
و بعدش قتل عام به راه می افتاد!...
(Hannah and Her Sisters(1986