پنجاه کارگردان کلیدی تآتر قرن بیستم
35- رابرت ویلسون (1941)
معدود گارگردانانی به اندازه ی رابرت ویلسون تلاش خود را صرف کنار زدن زبان از کانون اجرای تآتر کرده اند . در کار ویلسون معمولن متن غایب است و اجرا حوا محور حرکت بدن در فضا شکل می گیرد . نمایش های ویلسون شبیه مجسمه هایی در حال حرکت هستند : ترکیبی از صدا و رنگ و سکوت و نور که غیر از حضور عینی خود معنای دیگری ندارند. هیچ داستان یا کاراکتر یا دیالوگی در کار نیست : فقط حرکت, لحن ,زوایا , خطوط و رنگ مایه ها . دلبستگی ویلسون به فرم , در ازای قربانی کردن روایت ریشه در پیشینه ی او در نقاشی دارد . حرکت و زمان دوجنبه از کار کارگردانی تآتر ویلسون هستند که طبق قاعده نباید ارتباط مستقیمی با پیشینه ی نقاشی او داشته باشند . ولی نحوه ی استفاده ی ویلسون از حرکت بی شک نقاشانه است . اهمیت حرکت در آثار او به دلیل تغییراتی است که در دامنه ی دید ایجاد می کند نه به خاطر روایت چیزی بیرون از خودش . بازیگر عبارت است از بدن و صدا , وقفه ای در فضا . حرکات بدن بازیگر برای بیان احساس یا داستانگویی نیست بلکه برای تنظیم نیروها در فضاست یعنی ایجاد شکاف یا تعدیل تضادها . با این همه موضع انعطاف ناپذیر ویلسون درباره ی این مساله نوعی تآتر به وجود آورده است که کم
... دیدن ادامه ››
نظیر ودر عین حال ارزشمند است . عرصه هایی که ویلسون از انگاره های متضاد گسترده است و کلاژهای او از برداشت های حسی اش که حاصل تجربیات اوست هرگز فراموش نخواهد شد . تآثیر آنان بر تآتر قرن بیستم به قدری عمیق است که امروزه هر اثری که حالت مرموز و ابهام نامتعارف کمتری داشته باشد شبیه یادگاری از اعصار گذشته به نظر می رسد