(((تئاتر ارتباط بین تماشاچی و بازیگر )))
در فهرست این اتفاق میافتد؟
پرسش
آیا من تماشاچی با 3 نفر که نقش قهرمان را بازی میکنند و اینچنین بی انرژی و سردرگم (نه از لحاظکارکتری بلکه از نظر شخص بازیگر) ارتباطی برقرار میکنم؟
با مردی که کلاه به سر دارد، می آید مثلا دارد دنبال خودش میگردد ارتباطی بر قرار میکنم ؟
با خانمی که می آید و به یکباره میگوید یک دامن
... دیدن ادامه ››
کوتاه با یه یقه کیمنی و خلاصه ... ارتباطی برقرار میکنم؟
با مادر واژگون بر پیانو؟
با مرد چاق که می آید و می رود؟
با خانم اسکیت سواری که می آید ؟
با منشی که می آید و جیغ میزند و می رود ؟
با مردی که گاو می آورد و گلوله خرده است ؟
با معلم پیانو ؟
با عروسک چوب به دست؟
با زن قهرمان ؟
و...
آیا تا زمانی که بازیگر خود نمی داند برای چه بر صحنه است و هدف آن صحنه چیست، تا زمانی که بازیگر در اسارت فرم و تصاویر است و لحظه را درک نکرده می توان ارتباطی بر قرار کرد؟
استانیسلاوسکی در اواخر زندگینامه اش اعلام می کند که پس از پرداختن به تمام سبک ها و شکل های تجربی به این نتیجه رسیده است که :
"همه ی این ها بی معناست و نمی تواند یک هنر دراماتیک درونی و فعال بیافریند. تنها حاکم و فرمانروای صحنه ، بازیگر است."
یرژی گروتفسکی کارگردان بزرگ لهستانی :
تئاتر می تواند بدون گریم ، لباس ، دکور، نور پردازی و افکت های صوتی و حتی صحنه وجود داشته باشد اما بدون بازیگر نه! او این رابطه ی اساسی و این رویارویی بین دو گروه از مردم را «تئاتر بی چیز» نامید. گروتفسکی پندارهای رایج در مورد تئاتر را که عقیده بر ترکیبی بودن و هم نهادی این هنر با سایر رشه ها همچون ادبیات و معماری و غیره را رد کرده و نادرست می نامد و می گوید : تئاتر معاصر ، تئاتری است ترکیبی که می توانیم آن را تئاتر غنی نیز بنامیم. غنی از ضعف ها .او این تئاتر معاثرش را بی هویت و از هم گسیخته و گرفتار جنون سرقت هنری تفسیر و غنی می کند و برای هویت بخشی و زنده کردن و انگیزش این هنر به منشا و اساس آن که به زعم اش بازیگر و تماشاگر است روی می آورد. او با این کار گستره ی بی پایانی از روابط میان بازیگر و تماشاگر ایجاد می کرد. و همچنین گستره ی امکانی فراوانی را برای بازیگر فراهم می کرد تا با تسلط بر رفتارهایش ، محور قرار گرفته و به کنش های خلاقانه و ناب دست یابد. به عبارت دیگر گروتفسکی در پی ارتباط صمیمانه بین بازیگر و تماشاگر بود که فضای واحدی را جاری کند و حالت نخستین را به آن برگرداند.و این امکان نداشت مگر اینکه صحنه از همه چیز خالی می شد و یک غنای درونی و حسی و یک قدرت فیزیکی شکل می گرفت.البته با محوریت تماشاگر.
طبق نظریات بزرگان این عرصه و کاگردان بزرگ لهستانی آقای گرتفسکی که خط مشی و حتی ایده های نمایشی او در آثار آقای ثروتی بسیار است ( از ماه نمایش ویتسک گرفته تا ... )
به نظر من ایراد در هدایت این بازیگران است. این یک پروژه آموزشی است. در این پروسه این عزیزان چه آموزشی دیده اند. اینکه یکسری حرکات را با فلان ریتم انجام دهندو...بازیگرانی که تعدادی آماتور و تعدای نه ...
یا شاید هم در سالن کسی پایش بر روی سیم اتصال ارتباط من تماشاگر با بازیگر رفته و من کش و قوس می آیم و همه چیز کشدار و کشدار تر می شود.
اگر دوستان من را راهنمایی کنند بسیار متشکر می شوم و بر معلومات افزوده میشود.