با سپاس از نقد زیبای جناب ابرشیر که من رو به دیدن این نمایش مجاب کرد ، دیروز به تماشای این اثر زیبا رفتم ، باید تأیید کنم که این اثر یکی از اتفاقات نادر حداقل در سالهای اخیر هست همینطور که شما اشاره کردید ، از استیجی شبیه به بوم نقاشی گرفته و طراحی لباسهای زیبا و کلاه های همسو با شخصیت ها نکاتی بود که من در ذهنم داشتم و در زمان اجرای نمایش به وضوح دیده می شد ، واقعیت این بود که برای من عشق سالهای وبا یک درام عاشقانه بود وبا تمام احترامی که برای نویسنده جاودانه مارکز قائل هستم اما جز رمانهای مورد علاقه من نبود ، اما با دیدن این نمایش رد پای سبک وئالیسم جادویی رو میدیدم و به نوعی مارکز رو در گوشه سالن میدیدم و حضورش رو حس می کردم ، کارگردانی هوشمندانه جناب فرزاد امینی برای من زنده کننده و به نوعی شوک آور بود که یک ذهن چقدر میتونه باز باشه و قدرت پردازش در چیدن میزانسن ها و بازیگران در کنار هم داشته باشه ، تبریک ...
نقطه عطف نمایش جدای از کارگردانی بازیگرها ی حرفه ای و استعدادهای عجیب و غریبی بودند که در انتقال حس و اکت و بازی با صدا اونهم با این سرعت تعویض از نقشی به نقش دیگر ( خانمهایی که لباس قرمز و سبز رنگ پوشیده بودند ) حیرت انگیز بود ، بدن کارکتر قرمز ، صورت و اکتهای بازیگر های خانم با لباس آبی و بنفش ، زنهایی که نقش مرد را بازی میکردند و مردی که زن شد ، تبدیل ناگهانی از سگ به یک زن و از مادری رنجور با صدایی شگفت انگیز به یک پدر لات شراب خور ، و همچنین دیالوگهای ماندگار که با صدای جادویی بازیگران همچون ، مرا با یک گل سرخ به یاد آور و داری عقلت رو از دست میدی ... و قاب بندی و تمام حرکات ناگهانی نوید خبرهای امیدوار کننده است در تاتر ایران ، خسته نباشید و سپاس فراوان تقدیم به گروه پرومته