روغن مار بر هزار و یک درد بی درمان علاج است، لیک اکنون جوانی با تاب و تب می خواهد طنابی را بجوید که در دستان مادری ست سالمند که با سعه صدر بر امور گذشته و حال می نگرد، طناب در راه بریده خواهد شد از سر کشش عجولانه جوان و می ماند باقی در دستان مادر سالخورده.
این سنت زندگانی ست که در کهنسالی شکیبایی شود آرامش روح و بتازد در دل دنیا به دور از زخم تعجیلی که آتش می زند بر گنبد چوبی احساس