دیشب که از تیاتر برگشته بودم، همه ش توی ذهنم اون دیالوگ میگذشت که (عشق هم برای من کافی نیست...) آره. شاید همینطوره.. این چند وقت اینقدر حس میکنم ذهنم آشفته ست که وقتی پارادوکس های خودم رو به عینه توی شخصیت کایوس میبینم، طبیعتن حالم بهتر میشه. خب، البته من میدونستم که اجرای سنگینی خواهد بود و چه خوب که از قبل نمایشنامه رو خونده بودم تا کلمات اینبار با قدرت بیشتری بهم هجوم بیارن. من ردیف 6 صندلی های وسط بودم ولی دید چندان خوبی نداشتم. شاید بالکن بهتر بود. و اینکه دیالوگ ها واقعن بعضی جاها نامفهوم میشد، اگه از قبل آشنایی داشته باشید اونجا اعصابتون خورد نمیشه. خوشحالم که این اجرا رو از دست ندادم.