لحظه ای که اوشین پر های خونین رو پخش کرد روی پشت بام دیگه نتونستم جلوی بغضم رو بگیرم....برای لحظاتی فکر کردم یه همه خانواده هایی که روی پشت بام خانه هاشون یا پای سریال اوشین برای لحاظاتی به یک چشم بر هم زدن دیگه نبودن...به همه بچه هایی که به خاطر جنگ هیچ وقت بزرگ نشدن برای ترس و دلهره توی چشم های فرزین وقتی که دید اون " ابگرمکن آتشین" داره به طرف اونا میاد، به دهه شصت و تلوزیون های سیاه و سفید و نوار ویدئوهایی که لای روزنامه میپیچیدن و نوارهای که با خودکار درستشون می کردن به تکه ای از تاریخ ایران که بسیار غم انگیز بود و خیلی مبهم مثل همون صداهای مبهم که از دیوارهای حمام عمومی می شنیدی و گاهی نمی فهمیدی کجاش خیاله و کجاش واقعیت..........دهه شصت یه غم سنگین داشت یه غم فروخورده و فراموش شده که شما باعث شدین برای لحظاتی اون غم رو دوباره توی سینه مون احساس کنیم و برای ارزوهای از دست رفته دهه شصت بغضمون بشکنه.....ممنونم ازتون به خاطر این ادای دین به دهه شصت