"جنگ منهای سیاست"
نمایش "چشم برهم زدن" روایتی متفاوت از جنگ است،داستانی منسجم دارد ، پر از نوستالژی های ملموس و جداب است . مفهوم زده نیست و مهم تر از همه آدمیزادیست و انسانی.
زیستی از جنگ که قصه را آلوده به سیاست مدارها را نمیکند ، برای شادی بهانه ی جنگ نمی آورد ،آدم های قصه اش لحظه را میفهمند و زندگی میکنند،بمباران را به پناهگاه مبیرند و با خنده شکستش میدهند.
در طول نمایش بارها یاد کودکی می افتی ، لبخند به صورت می آوری اما گردی از افسوس وجودت را تسخیر میکند که چه بلایی به سر آن همه صمیمیت آمده ؟ چه اتفاقی غمگنانه ای باعث این همه کرختی شده ؟ تلوزیون های سیاه سفید لامپی که برای روشن شدنش صبوری میخواست با چه استدلالی از چند اینچ های فلترونِ اچ دی جذاب تر بودند؟
انگار ما هم مثل فرزین در زمان گم شدیم و برای سردرگمی هایمان دنبال دوا میگردیم . انگار برای خوشوقتی باید از رنج عظیمی مثل جنگ گذار کرد و
... دیدن ادامه ››
به زندگی رسید.
نمایشنامه هرگز اسیر احساسات نشد و سعی ای ملتمسانه برای گریاندن مخاطب نداشت،حتی در لحظه دراماتیک مرگ خانواده، آقای ایرانی به نجات مخاطب می آید چرا که اساسا آدم های قصه،غصه را بلد نیستند.
وجود اوشین نعمتی بود برای این قصه ، هم از نظر شباهت داستانش با قصه ما،هم حس نوستالژی که به همراه داشت،اوشینی که به فرزین یاد داد برای چشمک زدن به عشق باید ایستاد و خیلی جدی زندگی کرد.
نقدی هم به شخصیت های قصه وارد است،به غیر از آقای ایرانی،فززین و هوشنگ که به نظرم شخصیتی کامل داشتند مابقی شخصیت ها جای کار بیشتری داشتند همچنین داستان عشق نسرین و احمد هم کامل شکل نگرفته بود.
جنگ فاجعه ای بزرگ برای مردم یک کشور است اما هیچ فاجعه ای بزرگتر از فراموش کردن زندگی نیست.