(( مرغِ دلم پروانه شد ))
راز دلم بهانه شد مرغِ دلم روانه شد
قصهء عشق فسانه شد قصه چه عاشقانه شد
شمعِ رُخش بهانه بود نالهء دل ترانه بود
با دلبری همخانه بود آواره از این خانه شد
تا زلفِ او افشان شدی مژگانِ او پیکان شدی
پرتاب بسویِ جان شدی در خون دلم روانه شد
دانهء دام خالِ لبش آفتِ جان زلفِ خمش
شهدِ بقا لعلِ لبش رحمتِ جاودانه شد
ای مدعی پندم
... دیدن ادامه ››
مگو قصهء دلبندم مگو
هرچند که در بندم مگو کاین بند مرا بهانه شد
آتش زنم بر خرمنم در خون کشانم دامنم
تا جان گریزد از تنم بویش مرا همخانه شد
جانا به ایوان درنشین یک لحظه بنگر بر زمین
بر شمعِ رخسارت ببین مرغِ دلم پروانه شد
هر کس بگوید قصه ای از درد و رنجِ خسته ای
بر هر که تو دل بسته ای افسانه شد افسانه شد
آنکس که وصفِ تو شنید در جمعِ ساقی و نبید
دست از همه عالم کشید جانانه شد جانانه شد
ای ساربان کن یادِ من گر بشنوی فریادِ من
مجنون شده همزادِ من درویش ز غم دیوانه شد
===============