"یکهو دیدم دور تا دور صحنرو دیوار کشیدن، تا اونجا که دیگه صحنه پیدا نبود، تماشاگر ها زول زده بودن به دیوار و هیچی نمی گفتن "
حکایت سکوت تماشاگر در مقابل بازیگر ، کارگردان و نویسنده ای که ماها تلاش میکنه و بعد با دیوار های بزرگی سر راهش روبرو میشه و هیچی نمیگه چندان هم عجیب نیست.
عوامل پشت صحنه ای که اول از همه رای به اجرای نمایش دادن ، بازیگرا، کارگردان و حتی خود نویسنده که متنو به اسماعیل تشبیه کرده بود هم در مقابل تهدید سکوت و سازش کرد تهدیدی که از یک به اصطلاح خودی بهشون تحمیل شد. همه یک درد مشترک داریم یا یک نقطه ضعف مشترک و اون وابستگی به زندگی و نیاز به گذران زندگی هشتش.
چه بازی ای خواهد گرفت از انسان کسی که ابزار این وابستگی تو دستاش باشه بازی ای که بهترین کارگردانها نمی تونن از بهترین بازیگرها بگیرن بازی ای که حتی توش خودتو انکار کنی.
ممنون و خسته نباشید بابت اجرای خوبتون