در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | یاشار یشمی درباره نمایش هملت: شکسپیر، به تبعِ سنتی که در آن زیست می‌کند، تراژدی را ابژکتیو می‌داند.
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 07:33:34
شکسپیر، به تبعِ سنتی که در آن زیست می‌کند، تراژدی را ابژکتیو می‌داند. تراژدی نه سرگذشتِ آدمیان، که سرنوشتِ تقدیر‌شده‌ی‌ الهی است. تراژدی بیرون از ماست: این تراژدی است که به هملت لبخند می‌زند و با آغوشِ‌ باز، او را از این سو به آن سو می‌برد. هملت تنها مهره‌ای است از اصالت، نجابت و خلوصِ خاندانی سرافراز که به ناگهان، زندگی‌شان در تلاطمِ پیچیدگی‌های سرنوشت، دست‌خوشِ تغییر می‌شود و در نهایت، هستی را در مقابلِ‌ نیستی قرار می‌دهد.

اوسترمایر به هیچ کدام از گزاره‌های بالا باور ندارد. او در سنتی زیست می‌کند که تراژدی (با تمامِ هیمنه‌ی تاریخیِ چند هزار‌ساله‌اش) نه دیگر «انتخابِ خدا» که «دیوانگیِ بشر» است. تراژدی سوبژکتیو شده است، درونِ ماست و همواره چهره‌ی تلخِ مگسی وزوزکنان را با خود حمل می‌کند. در اثرِ استرمایر این دیگر «تقدیر» نیست که پیشتازانه صحنه و «داستان» را می‌پیماید، بلکه «هملت» (خودِ هملتِ آمیخته از گوشت وپوست و استخوان) است که قدم به قدم، بیش از پیش در تباهیِ خودش فرو می‌رود. همان‌طور که اوسترمایر به صراحت مسخره می‌کند، مسئله دیگر هستی و نیستی نیست، بلکه مسئله فراتر از این‌ها، عمیق‌تر از این‌ها و بسیار‌پیش تر از اینهاست: امورِ انضمامی، کرک و شراب و جنسیت. شوخی‌های هملتِ اوسترمایر تنها در این فهم معنا می‌یابند: دنیایی که دیوانگی، تنها راهِ حل برای هستی است و خنده، تنها مواجهه‌ی منطقی است. تماشاچی‌ای که به اثر می‌خندد، در حالِ لبیک گفتنِ ورودِ خودش به تراژدی‌ای است که هملت (در اوجِ سوبژکتیویته) آن را رهبری می‌کند. ورودِ تماشاچی به چنین تئاتری (با آن صبغه‌ی تاریخی و اجتماعی‌اش)، تراژدی را دیگر نه برای «خاندانِ پاک»،‌ «تراژدیِ سلطنتی» و «نظامِ طبقاتی» بلکه برای تک‌تکِ اشخاصِ حاضر در سالن طرح‌ریزی می‌کند. فوق‌العاده.