«مفلوک و بدبخت یا باانگیزه و توانا باش. هر کدام که باشی، همان انتخاب خود توست». این جملهی بسیار ساده را وین والتر دایر (فیلسوف آمریکایی که همین چند ماه پیش نیز از دنیا رفت) گفته است. بنظرم از این جملهی ساده، سادهتر نمیتوان «ابد و یک روز» را توصیف نمود. بدبختی و فلاکت از سر و کول این فیلم بالا میرود. این امر لااقل در سینمای ما که علاقهی عجیبی به نمایش بدبختی دارد چیز تازهای نیست. اما همان جملهی والتر دایر کل ماجرا را به شکل دیگری نمایش میدهد. آدمهای این فیلم بدبخت هستند و نه تنها هیچ تلاشی برای رهایی از این بدبختی نمیکنند، بلکه فقط در آن دست و پا میزنند و فرو میروند.
مادر خانواده مواد را برای فرزند معتادش مخفی میکند، کوچکترین دختر خانواده که تنها کسی است که راه فراری برایش فراهم شده، در ابتدا شناسنامهاش را پنهان میکند و در نهایت به همه چیز پشت پا میزند، برادر معتاد خانواده با وجود تمام بدبختیهایی که سر خانواده آورده نه تنها همچنان عزیز است، بلکه احترام مردانهی خود را نیز حفظ کرده است، دختر دوم خانواده از دست خانوادهاش رها شده، اما فرزندی را تربیت کرده که چندتای برادرهایش را در لات بازی حریف است، دختر یکی مانده به آخری از شغل خود که ماهی 600 تومان درآمد دارد بیرون میآید و چهار گربه (هر کدام با سود 150 تومان، مجموعاً همان 600 تومن!) را نگهداری میکند، برادر بزرگتر فروش خواهر کوچکش را وسیلهای برای ترقی میداند. و در بین تمام آنها پسری با قابلیت حضور در جمع تیزهوشان، معلوم نیست که چند سال دیگر چه بلایی به سرش میآید. اینها بدبخت که نه، خودِ بدبختی هستند! اینها با کلام و نفرین و فحش و تهمت و متلک خود نه تنها کمکی به یکدیگر نمیکنند، بلکه مدام در حال پایین کشیدن هم هستند. همه نقش خود را در این زندگی پذیرفتهاند. (نمونهی بارز، دختر کوچک که کلفتی دیگران را میکند و توهین تحویل میگیرد و باز هم به کلفتیاش ادامه میدهد و برای یکی املت درست میکند و ناهار دیگری را میدهد و برای آن یکی گوجه خرد میکند و مادر را میشورد و به برادر کوچکتر
... دیدن ادامه ››
ریاضی و زبان میآموزد و چاه توالت را باز میکند و در آخر مجدداً همین زندگی را انتخاب میکند. بدبختی در این خانواده ریشه دارد و نسل به نسل نیز ادامه مییابد.
«ابد و یک روز» هیچ چیز اضافی ندارد! بازیها و دیالوگها به اندازهای دقیق، تاثیر گذار و واقعی ارائه میشوند که در تمام مدت فیلم بدبختی را در عمق وجودتان احساس میکنید. از سیگارهای لای آجرهای دیوار، از چاه مستراح گرفته شده، از روزنامههای چسبیده به پنجره. از بازی فوق تصور نوید محمدزاده تا چشمان همیشه اشکی پریناز ایزدیار. سعید روستایی با اولین فیلم خود، با تنها 26 سال سن، اثری جاودانه در سینمایی ایران خلق کرده که بهتر از همیشه بدبختی قشر فرودست جامعه را به تصویر میکشد و به آنها، نه به شکل یک قربانی، بلکه عامل اصلی تمام فلاکت و بدبختی نگاه میکند.