موریانهها حوصله را جویده اند و
من هیچ وقت آدم صبوری نبودم.
هجوم دیوارها را تاب می آورم اما سکوت را نه.
با کتابهایم گفتگو کردم، مداد هایم را به چای دعوت کردم و
با نردبانی به بلندی چند سال، به کاغذهایم رسیدم.
دورهمی کوچک و دلنشینی بود، با وجود آنکه خستگی چهره ی تک تکمان را خط خطی کرده بود.
... دیدن ادامه ››
هم را دوست داشتیم و بیشتر از آن هم را میفهمیدیم.
کمی بعد واژه ها سررسیدند، همه با هم جمله شدیم،
خیلی وقت بود که سکوت شکسته بود. همهمه که اتاق را برداشت،
از هجوم دیوارها کم میشد و موریانه ها تف میکردند هرچه را که جویده بودند..
از: خود