در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | علی اتحاد درباره نمایش دکلره: شبیه‌خوانی اشقیاء یا خاطرات اسید شویی درباره ی «دکلره»، نمایشی از مهد
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 07:06:53
شبیه‌خوانی اشقیاء یا خاطرات اسید شویی
درباره ی «دکلره»، نمایشی از مهدی کوشکی و صحرا فتحی در تئاتر مستقل تهران
(این نوشتار در دیباچه منتشر شده است)

علی اتحاد

دکلره اثری مونولوگ محور است. این اثر نمایشی از مونولوگ‌هایی ساخته شده است که به شکلی بطئی تکه‌های پازل را سر هم می‌کنند و کار که از نیمه می‌گذارد؛ اطلاعات مخاطبان از قصه به آن حد می‌رسد که خود را در میانه‌ی آشوب می‌یابند. چهار میز فلزی در عقب صحنه جای گرفته که چهار اجراگرِ کار، پشت آن‌ها نشسته‌اند؛ و رو در روی مخاطبان تک‌گویی می‌کنند. این چهار میز در آغاز تنها چهار میز فلزی ساده‌اند. مدتی می‌گذرد تا مخاطبان دریابند سه میز سمت چپ، میزهای ... دیدن ادامه ›› هول‌انگیز اتاقِ بازجویی زندان‌اند و میز سمت راست - میز چهارم - میز معلمِ کلاس درس مبانی هنرهای تجسمی (با بازی لیلی رشیدی که در هفته‌ی پایانی کمند امیرسلیمانی جایگزین آن شد). میز سمت چپ صحنه از آن شخصیت محوری داستان است (با بازی نوید محمدزاده) اوست که تکه‌های پازل را کنار هم می‌نشاند؛ تا سر انجام درام شکل بپذیرد. مواجهه‌ی نخست مخاطب با او، مواجهه‌ی با مردی گرفتار و بی‌نواست که سر و کارش به دستگاه قضایی افتاده. با این همه دیری نمی‌پاید که در می‌یابیم او دست در کنش‌های خلاف قانون دارد. و درست نیمی از اجرا می‌گذرد تا از لا به لای گفتارش هیولای سر بر می‌آورد؛ هیولایی که خودْ اوست. «دکلره» دکوپاژ شده است. هر بار که دوربین شاهد روی یکی از تک‌گوها قاب می‌بندد و آن تک‌گو شروع به اجرا می‌کند زمان و مکان در هم می‌شکند و با جایی تازه و زمانی تازه مواجه‌ می‌شویم. تصویری که دوربین شاهد ثبت می‌کند به شکل همزمان بر پرده‌ی انتهای صحنه پخش می‌شود؛ و از این راه اجرا بر آن تک‌گویی تکیه می‌کند. هر چند در حین اجرای هر تک‌گویی، دیگر اجراگران دیده می‌شوند و مخاطب اجازه می‌یابد نگاه‌اش را میان هر چهار اجراگر قسمت کند. بدین ترتیب بازیِ بیرون قاب در کل اجرای «دکلره» به مخاطبان در راه دست یافتن به شناختی عمیق‌تر نسبت به هر یک از شخصیت‌ها، مدد می‌رساند. «دکلره‌» را «نوید محمدزاده» آغاز می‌کند. او خود را معرفی می‌کند و بعد می‌گوید که در این نمایش «بهروز» را بازی می‌کند. بهروز تک‌گویی‌اش را با خطابه‌ای علیه فقرِ اقتصادی و فرهنگی آغاز می‌کند و به سنت سیاسیون پوپولیست همین منطقه‌‌ی جغرافیایی، خطابه‌اش مملو از شعارش را به سر انجام می‌رساند. با این همه مخاطبان اندک اندک در می‌یابند که او متهم ردیف اول پرونده‌ی قتل‌های سریالی است. میز دوم از آن «آناهیتا» (با بازی صحرا فتحی)، او همسر دوم بهروز است. آرایش‌گر و متعلق به طبقه‌ی متوسط رو به فرودست. آناهیتا در آغاز تنها از کارش می‌گوید. از رنگ‌ها و تاثیرش بر مو و لا به لای آن چیزهایی از زیست‌اش. شاید هم چیزی از زیست‌اش می‌گوید و در میان آن از رنگ‌ها و رنگ‌برها. هر چند آرام آرام مخاطبان در می‌یابند که میان این دو تقدم و تاخر تفاوت چندانی نیست. او در آغاز آن چنان سخن می‌گوید که مخاطبان بپذیرند هیچ آگاهی نسبت به جرم ندارد و از میانه‌ی کار به بعد می‌دانیم که او خودْ مباشر جرم است. میز سوم از آن «ترمه» (با بازی ستاره پسیانی و بعد خاطره حاتمی‌) است؛ دختر نوجوان بهروز از همسر اول‌اش. دختری که در آغاز به دور از هیاهوی دادرسی به نظر می‌آید و گام به گام نقش‌اش در درام جنایی پر رنگ می‌شود. میز چهارم (میز معلم نقاشی) اما از ابتدا ارتباط مستقیمی با روایت ندارد. بلکه گاه به گاه به واسطه‌ی کاربست سر فصل‌های درس رنگ‌‌شناسی در تک‌گویی‌ها، معنا میابد. میز چهارم در عین حال خلاء حضور «بهرام توتونچیان» - دوست خانوادگی مجرمین - را بیش از پیش پر رنگ می‌کند. بهرام در تک تک گفتگوها حضور دارد و در یک چهارم آغازین کار این پرسش‌ را برای مخاطب پیش می‌کشد؛ که چرا بهرام در صحنه نیست؟ بعد می‌فهمیم که ناپدید شده. و بعد پی می‌بریم که [اگر نمایش را ندیده اید از این بیشتر نخوانید] بهرام کشته شده است. و بعد می‌فهمیم که بهرام به دست بهروز کشته شده. و بعد می‌فهمیم که بهروز و اناهیتا، بهرام را تکه تکه کرده‌اند. و تکه‌های تن بهرام را اسید شسته‌ است و تمام! خانواده‌ی بهرام کارشان را با فروش مخدر آغاز کرده‌اند. سازکاری که کم کم پی می‌بریم هر سه عضو خانواده ‌در آن دست داشته‌اند. از پس آن نخستین قتل رخ می‌دهد و در یک چهارم پایان کار در می‌یابیم که کار به یک قتل پایان نیافته و پانزده جسد دیگر نیز در اسید حل شده است. آخرین قتل اما قتل زنی باردار است؛ معلم نقاشی که در تمام مدتِ اجرا پشت میز چهارم نشسته است و درس می‌دهد. مسئولیت آخرین قتل بر شانه‌های بهروز سنگینی می‌کند و همین بار سنگین‌ است که پرونده‌ی قتل‌های سریالی را می‌گشاید. این کل داستان است. مهدی کوشکی و صحرا فتحی این اثر را بر پایه‌ی پرونده‌ای واقعی ساخته‌اند. هر چند که اگر این داستان به کلی هم مستند نباشد؛ آن قدر از عناصر رخدادهای مستند سرزمین‌مان برخوردار هست که بشود آن را واقعی دانست. با این همه پیش از آغاز نمایش، هر یک از اجراگران با اعمال کنشی فردی و به دور از نقش، «فاصله گذاری» می‌کنند؛ تا بدانیم این یک مجلس «شبیه‌خوانی» است. این مجلس، مجلس شبیه‌ی اشقیاء است! آن‌ها با لبخند بر لب و حق به جانب مردمان را تکه تکه کرده‌اند. هر چند در خطابه‌ی اولیه‌ی بهروز، چنان که پیش‌تر شرح‌اش آمده است؛‌ پس زمینه‌های اجتماعی، سبب‌ساز جرم تلقی می‌شود و مجرم از این راه تلاش می‌کند کنش‌اش را پذیرفتنی‌تر کند. با این همه از رفتار او و همسرش به سادگی بر می‌آید که پشیمان نیستند. آن‌ها از تمام ویژگی‌های انسان‌های مبتلا به «اختلال شخصیت ضد اجتماعی» Antisocial personality disorder برخوردارند. مبتلایان به اختلال شخصیت ضد اجتماعی، در چارچوب‌های از پیش تعریف شده‌ی جامعه‌شان نمی‌گنجند. آن‌ها این علائم را از کودکی بروز می‌دهند. از همان روزگاری که از مدرسه می‌گریزند یا چیزی می‌دزدند یا اموال عمومی را تخریب می‌کنند یا به حیوانی آزار می‌رسانند و احیانا می‌کشند. با این همه ایشان اغلب از «هوش کلامی» بالایی برخورداند. همین برخورداری از سطح بالای هوش کلامی به ایشان اجازه می‌دهد؛ در بحث‌ها کلامی قانع کننده داشته باشند. آن‌ها شوخ‌طبع‌اند. کلام‌شان را به شوخی‌های کلامی مطبوع می‌آرایند. خوش مشرب‌اند. گرم و صمیمی رفتار می‌کنند و در حلقه‌ی دوستان‌شان آن چنان پر طرف‌دارند که نبودشان احساس می‌شود. با این همه پشت این پرسونای مطبوع، اغلب هیولایی نشسته و به شما می‌نگرد. گستردگی این اختلال در طبقه‌ی فرو دست و حاشیه‌های فقیر نشین شهرهای بزرگ بسیار بیشتر از دیگر نقاط است. آن‌ها مضطرب نمی‌شوند. افسردگی را تجربه نمی‌کنند و سر انجام پس از انجام کنشی هولناک عذاب وجدان را به سراغ‌شان نمی‌آید. چرا که به سخن ساده از چیزی که در سخن عوامانه به عنوان «وجدان» [قوه‌ای که تحت تاثیر ابر-خود شکل می‌پذیرد و پیرو هنجارهای جمعی‌ است] می‌شناسیم بر خوردار نیستند. هر چند موارد آخر در صورتی می‌تواند نقیض‌هایی داشته باشد. مثلا این که مجرم مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی، در جهان ذهنی‌اش قوانین طراحی می‌کند که درون آن قوانین نظمی برقرار است. برای مثال این اصل که دشمنان (آن که او دشمن می‌داند) را باید کشت یا به کیفر رساند. حال وقتی او به اشتباه یا تحت شرایطی به کسی کیفر می‌رساند که بیرون این تعریف می‌گنجد؛ اضطراب و پشیمانی را تجربه خواهد کرد. با همین تعریف کوتاه از اختلال شخصیت ضد اجتماعی، می‌شود بازگشت و دوباره به بهروز نگاهی کرد. بهروز از آغازِ کار، کنترل گفتارش را به دست دارد. مثلا وقتی از انتخاب اسید و تاثیر آن بر جسد سخن می‌گوید؛ شرح او با چنان دقتی همراه است که گویی در کار تشریح آزمایشی علمی، بی خطر و کنترل شده است. به طور کلی آن چه بیش از پیش روایت «دکلره»‌ را دهشتناک می‌کند؛‌ سیر شرح قصه‌ است. نه تنها پلاتِ در هم شکسته‌ی کار که به عمد انتقال قصه را به تاخیر می‌اندازد که مقدمه‌ چینی به دور از اضطراب مجرمین از پس قتل‌های پر شمار و ترسناک‌‌شان، همگی عناصر‌ی‌اند که پس از افشاء قتل‌ها، هراس روایت را دو چندان می‌کنند. مهدی کوشکی و صحرا فتحی با به کار بستن دستور زبان «تئاتر اپیک» [روش برشت که به غلط در ایران حماسی ترجمه شده است و بهتر است آن را نمایش روایی بخوانیم]، از تصویر کردن آن چه قصه می‌گوید دست شسته‌اند و تنها ابزار پیش‌برد روایت در نمایش‌شان، بیانِ اجراگران است. اجراگران به مخاطبان چشم می‌دوزند و از پس فاصله‌ گذاری اولیه، هر یک پرسونایی نا دیدنی به چهره می‌زنند و بدل به قاتلان و مباشران قتل و مقتول می‌شوند. هر چند آن‌ها یادآوری می‌کنند که بازیگرند و بناست نقش مجرمین و مقتول را ایفاء کنند؛‌ با این همه این آگاهی حتی اندکی از هراس نهفته در روایت نمی‌کاهد. شاید همین فاصله گذاریست که بر هراس می‌افزاید. همین که بازیگر نام آشنای روی صحنه پرسونای فرد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی را به صورت می‌زند؛ خود به خود این پیام به مخاطبان منتقل می‌شود که هیولای قصه هر لحظه ممکن‌ است کنار شما باشد. این که او، هم‌اینک،‌همین جاست با چهره‌ی مطبوع و کلام گرم‌اش. هراس‌انگیزترین ویژگی قصه، خونسردی فرد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی در شرحی خونبار است. او با کلامی گرم و رفتاری اطمینان بخش از زیست‌اش می‌گوید و بی آن که بدانیم همان‌جا گردابی شکل گرفته‌است که هر آن می‌تواند انسانی را به درون بکشد. میز شماره‌ی چهار - میزی که معلم نقاشی پشت‌اش نشسته- نیز بی آن که بداند از آغاز قربانی این گرداب بوده‌ است. شاید طی نیمه‌ی اول اجرا حضور معلم نقاشی آن چنان بی ارتباط به روند قصه به نظر بیاید که سبب شود بخشی از مخاطبان آن را جزیی زائد از چرخه‌ی روایت بدانند. حتی وقتی که کار از نیمه گذشته و می‌دانیم که ترمه شاگرد معلم نقاشی شده است؛ او را در جایگاهی قرار نمی‌دهد که پشت یکی از چهار میز بنشیند. اما نیزه‌ی نهایی در واپسین دقایق نمایش بر ذهن مخاطبان فرود می‌آید. آن زمان که در میابیم که معلم نقاشی باردار و به دور از هیاهوی جهان تبهکاران، همین که بر حسب تقدیر در مسیر این گرداب قرار می‌گیرد؛ جان خود و فرزند نزاده‌اش را گرفته است. گرداب «دکلره» گرداب اسید است؛ اسید هیدروکلریک که همه چیز را می‌شوید و در خود حل می‌کند. یا آن چنان که در بازی لفظی آناهیتا و جناس لفظی با «دکلره‌ی مو» نهفته بود؛‌ اسید فورمیکی که ریشه‌ی مو را می‌سوزاند! این خبر هولناک پایان نمایش است؛ با این همه با پایان یافتن اجرا، شبح تهدید بر شانه‌ی مخاطبان می‌نشیند و با ایشان از سالن نمایش بیرون می‌رود. تهدیدی همین قدر ساده که می‌شود؛ یک لحظه جایی باشی که گردابی هول‌انگیز در حال عبور است و تو ندانی‌اش، تو نبینی‌اش و دیگر کار از کار گذشته باشد!

http://diibache.ir/?p=21395
کیان، منا عمادی و پرند محمدی این را خواندند
پرندیس، مهراد الف.، مصطفی مولائی و الهام. ب این را دوست دارند
درود بر شما
"یک لحظه جایی باشی که گردابی هول‌انگیز در حال عبور است و تو ندانی‌اش، تو نبینی‌اش و دیگر کار از کار گذشته باشد!"
نمایش را ندیدم و از آنجاییکه قصد دیدنش را نداشتم هشدارتان را نیز نادیده گرفتم و از متنتان بسیار لذت بردم فکر میکنم خواندن متن شما لذت بخش تر و آموزنده تر از تماشای خود کار باشد ،گاهی چنین میشود:)
۱۶ مرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید