آبی مایل به صورتی تنها نمایشی است که مجاز است تلخ و غمآلود و گزنده باشد، مجاز است بگریاند و چشمهایمان را بشویَد که نگاهی تازه و انسانی به مقولهٔ دگرباشان داشته باشیم. تمام سالهایی که با این جماعت در فضای مجازی تماس داشتم و بعد از مدتها فهمیدم که و چه هستند، جلوی چشمم آمد. آدمهایی که بینشان نخبه و هنرمند هم کم نبود. ولی چیزی که بیشتر از همه در ارتباط با این قشر به چشم میخورد، تنهایی مفرطی بود که برای گریز از آن به دامان شبکههای اجتماعی پناه میبردند. غالباً بهجهت راحتی بیشتر، مسئلهٔ خود را مکتوم میداشتند و معدودی نیز آن را فریاد میزدند و حتی گاهی مشکل ایجاد میکردند.
میخوام مراتب قدردانی و سپاس ویژهٔ خود را به ساناز بیان عزیز برسانم که دست روی چنین موضوعی گذاشته است. شاید سلیقهام با نحوهٔ نگارش نمایشنامه و صحنهآرایی چندان همسو نباشد، اما نمیتوانم شگفتیام را از بازیگردانی بینقص و اجراهای درخشان بهنام شرفی، محمدهادی عطایی و نسیم ادبی ابراز نکنم. صفت بینظیر هم برایشان کم است. ضمن اینکه زن روسپی میتوانست در نمایش نباشد و بهجای آن، یکی از نمایندگان قشر همجنسگراها معضلات خود را بیان کند که به باور من تعدادشان بیشتر از هرمافرودیتهاست.
در پایان جا دارد نظر یکی از عرفا و فلاسفهٔ شهیر معاصر را مرور کنیم:
«هیچکدام از ما نه کاملاً مرد هستیم، نه کاملاً زن؛ ما نقش زن و مرد را برای مدتی بازی میکنیم و این نقشها بهمرور زمان و با فرارسیدن کهنسالی، جابهجا
... دیدن ادامه ››
میشود.»
(داخل پرانتز، سلامی عرض میکنم به خانم نسبتاً مسنی که ردیف اول نشسته بود و وقتی خواستم روی تشکچهٔ کنارش بنشینم، مانع شد و گفت: «جای دوستمه» و من میدانستم دروغ میگوید اما یک پله عقبتر بدون تشکچه و پشتی نشستم. بلافاصله برگشت به رفیق شفیقش که کنار من نشسته بود گفت: «حالا راحت پاهاتو دراز کن!» در تمام طول این دو ساعتی که یک جای سفت و ناراحت را تحمل میکردم، این دو عزیز دستمال از جیب درآورده اشکها را بهگونهای پاک میکردند که آن دهمن آرایش متلاطم نشود؛ اما دوست من، شما که در عمل به انسانِ واقعیِ کناردستیات رحم نمیکنی و مروّتت از یک مرغ کمتر است، آیا برای دوجنسه و ترنس در نمایش دل میسوزانی؟! شوربختانه خودخواهی در این کشور، ارتباطی به میزان درآمد، سواد، طبقهٔ اجتماعی و باورهای مذهبی ندارد. چیزی عمیقتر از این حرفهاست...)