در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سارا درباره نمایش سه خواهر و دیگران: نقدی بر نمایشنامه «سه خواهر و دیگران»ِ حمید امجد رو میتونید توی روزنام
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:08:33
نقدی بر نمایشنامه «سه خواهر و دیگران»ِ حمید امجد رو میتونید توی روزنامه ی شرق امروز بخونید. جایی که درباره ایده نمایشنامه ی حمید امجد که اون رو از یک اقتباس بسیار فراتر میبره، صحبت شده.
در بخشی از این نقد اومده:
امجد از وجهی از تأثیر شکسپیر بر آثار چخوف سخن می‌گوید که ایده «سه خواهر و دیگران» را شکل داده است: «نیروی کُنشگر عینی و ذهنی قهرمانان شریر یا نیکخواه اثر شکسپیر در باغ آلبالو رنگ باخته و کمابیش فقط یکی از شخصیت‌های شاه لیر است که میزانِ کارایی و اختیار و البته سنخ نمایشی‌اش در غالب شخصیت‌های باغ آلبالو تکثیر شده: دلقکِ لیر.» که در قالب «فیروزِ سیاه خودمان»، شخصیت محوری «سه خواهر و دیگران» می‌شود.
پرده یکم،‌ صحنه اول: از کنارِ صحنه فیروز با کتاب کوچکی در دست به‌دو پیدا می‌شود و پیش‌روی مخاطب می‌ایستد: «از نفس افتادم. عجب روز خر تو خری!» و در همین منولوگِ پنج‌صفحه‌ای،‌ سه خواهر؛ اُلگا و ماریا و ایرینا را،‌ عادات و آداب‌شان را به مخاطب می‌شناساند. شرحی از حال‌وهوای اخیرِ خانه ژنرال بعد از او به‌دست می‌دهد و از ساکن تازه باغ همسایه می‌گوید: یک آقای قدبلند تکیده با عینک بی‌دسته که پِت‌پِت سرفه می‌کند و رخت‌هایش قالب تنش است «نه مثل رخت من (فیروز) که روزگار نوییش مال جوونی مرحوم جنرال بوده.» همسایه تازه، چخوف است یا به‌قول فیروز «چِخی». «سه خواهر و دیگران» مانند «سه خواهر» در چهار پرده روایت می‌شود. اما جز دو سه تا از شخصیت‌های «سه خواهر»،‌ باقی همه هستند و از همه مهم‌تر «فیروز» که شخصیت محوری است و در نمایش نیز به‌خاطر بازی درخشان افشین هاشمی، حتی بیشتر از متن به نقش مرکزی بدل می‌شود
امجد با درهم‌تنیدن چهار نمایشنامه -دو اثر چخوف و دو اثر از شکسپیر- نمایشنامه‌ای بینامتنی ... دیدن ادامه ›› تدارک دیده از دیدِ شخصیتی که «سهمش از کنشگری برای دگرگون‌سازی وضعیت،‌ حالا در سده‌ای پس از چخوف شاید از دلقک لیر و فیروز هم کمتر باشد.» صحنه آخر: «فیروز: نشسته‌م تو سگدونیم؛ تنها گوشه باغ سابق که تو این چند سال دست‌نخورده موند.» به دوره‌گرد کولی می‌گوید فقط یک‌مشت قصه‌ دارد که آن‌هم پیش‌فروش شده به چِخی. پرزرف‌ها رفته‌اند. چخوف هم چندسالی است که مُرده و‌ خانه‌اش موزه‌ای شده که «خارجیا می‌آن» با آن عکس می‌گیرند. «بیچاره چِخی،‌ از هرچی بدش می‌آد...». دست‌آخر اینکه حمید امجد در متن اخیر، «چخوف معاصر ما» را نشان می‌دهد که سخت با شکسپیر هم‌بسته است.

پ.ن: لینک مطالعه نقدِ خانم شیما بهره‎مند در روزنامه شرق:
http://sharghdaily.ir/News/99937/%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3-%D8%B4%D8%A8%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%B0%DA%A9%D8%B1-%D9%85%D8%B5%D8%A7%DB%8C%D8%A8-%D8%B3%D9%8A%D8%A7%D9%87