تنهایی را به قربانگاه میبری به عشق؛ تیغ را به اتش دل تیز می کنی تا دل ببری ازهمه چیز و شاید همه کَس. امان از خاطرها که دست را می لرزاند و پا را سست می کند. کاش این بار قربانی دیگری نفرستد تا اندوه و سکوت به ته برسند. کاش به یادمان باشد و به فرشته هایش بگوید این قربانی جایگزینی ندارد. جانشینی نمی خواهد. کاش آدمی از تبار عشق بفرستد تا آغوشش بوی آشنایی بدهد و آرامش. کاش ...
پ.ن: گاهی دلت میخواهد دست تنهایی ات را بگیری و به قربانگاه ببری قبل از انکه آتش دلت بسوزاندش