در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | شمس درباره نمایش افسون معبد سوخته: شعرِ تئاتر :عشق به مثابه جوهر جهان- اجرا «در جان من صدها گل آلو عطر
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:50:14
شمس (arshia8)
درباره نمایش افسون معبد سوخته i
شعرِ تئاتر :عشق به مثابه جوهر جهان- اجرا

«در جان من صدها گل آلو عطر می‌پراکند به صد گوشه‌ی‌جهان....من ماه در پیراهنم می‌درخشد و آن قدر عاشقم که همه‌ی جهان را عطرآگین می‌کنم»


عشق بر معشوقی که عاشقی نتواند و راز کلام مقدس گفتن

پس از مدتی اسف ‌بر وضعیت ناراضی کننده‌ای که بخش عمده‌ی تئاتر‌مان را فراگرفته است،«افسون معبد سوخته» نسیم خنکی بر این التهاب سینه سوز بود.نمایشی ... دیدن ادامه ›› که جستجوی عشق را در بطن وضعیت معاصر ما،به ویژه در قالب معرفت های شرقی،در تقابل سلوکی آزاد و جریانی خانقاهی و صومعه‌ای،یا به نحوی دیگر، در جدایی ناپذیری عشق الهی و عشق انسانی بار دیگر ،به شیوه ای معکوس ،به میان می‌کشد.معکوس، بدین معنا که آزادی بی قید و شرط را در تقید و در بندبودگی شکلی محدود از معرفت مطرح می کند.محمد معین در دسته‌بندی‌های سلوکی بر تمایز میان دو شکل از سلوک در تاریخ عرفان ایرانی تاکید دارد که آن را می توان،با در نظر گرفتن تبصره‌هایی، بر عرفان‌های دیگر نیز تعمیم داد:عرفان خانقاهی و سلسله‌ای ،و عرفان آزاد و خارج از تقیدات.در عمده‌ی تحلیل‌ها و بررسی‌های متاخر مرز میان این دو شیوه مخدوش شده است،و پیچیدگی های نوع اول نیز که ابداً یکدست نبوده از میان رفته است.
پژوهش‌های اخیر به بازنویسی زنانه‌ی عرفان از منظری متفاوت رهنمون شده‌اند،که این تاریخ را از شمنیسم اولیه و نخستینِ درمان‌گران زن(همان کسانی که گاه به جرم ساحری سوزانده می‌شدند) تا دوران معاصر در روایت‌هایی نامتعارف با کلیشه‌های رایج قرار می‌دهد،زنانی که به منزله‌ی رابط و واسط میان عالم مادی و عالم به اصطلاح «نادیدنی» بوده‌اند.در حقیقت،وضعیت معاصر انسان سبب شده است که ما تاریخ معرفت‌های باطنی را از منظری متفاوت مورد بررسی قرار دهیم.کشف اخیر و بسیار مهم کتابی از ابوعبدالرحمن سُلَمی،عارف نیشابوری‌(متوفای 412هجری قمری)درباره‌ی اقوال هشتاد زن عارف و در معنایی فیلسوف،که با عنوان «نخستین زنان صوفی» به فارسی ترجمه شده است،نشان از اهمیت و جایگاه مهم زنان در این تاریخ دارد،بر‌خلاف آن چه ممکن است در بادی امر تصور شود زنان از آغاز نقش مهمی را در پیش‌برد معارف باطنی داشته اند،در معنایی ویژه این معارف اساساً ریشه‌ای زنانه دارند که بسط آن در این مقال نمی‌گنجد،و این مشارکت به قدری وسیع بوده است،که در روستایی به نام «نساء» تنها نزدیک به سی‌صد زنان عارف در قرون اولیه‌ی هجری می زیسته‌اند.با این حال،تصویر غالب و عمومی از سلوک،جدایی این دو حوزه‌ی عشق انسانی از عشق الهی بوده است.مهم‌ترین نمونه‌‌ی‌واقعی‌ای که این انقسام را بر هم می‌زند ،رابعه‌بنت‌کعب بوده است.عطار نیشابوری در «منطق‌الطیر» در داستان‌های‌«درویشی که عاشق دختر پادشاه شد» و «شیخی خرقه پوش که عاشق‌ دختر سگبان شد» و موارد متعددی،بار دیگر این مرزها را به پرسش گرفته و برهم می‌زند:«بود شیخی خرقه پوش و نامدار/برد از وی دختر سگبان قرار/شد چنان در عشق آن دلبر زبون/کز دلش می‌زد چو دریا موج خون/بر امید آن که بیند روی او/شب بخفتی با سگان در کوی او».شیخ برای رسیدن به یار مدتی را به شغل سگ‌بانی می‌گذراند،و ملامت صوفیان دیگر که او را شماتت می‌کنند به هیچ می‌شمارد:«‌گر شما اسرار دان ره شوید/آنگهی از حرف من آگه شوید/گر بگویم بیش از این در ره بسی/جمله در خوابید،کو رهبر کسی».
«افسون‌معبد‌سوخته» روایت عشقِ ناکام ‌مردی راهب به زن راهب دیگری است که به نفرتی ویران‌گر و تمام‌عیار بدل می‌شود.آن‌ها هر دو زیر نظر استاد به مراقبه می‌نشینند.مرد راهب موفق می‌شود که به اسم اعظم(یا به بیان نمایش "کلام مقدس") پی‌‌ببرد،و می‌خواهد آن را با استاد در میان بگذارد،اما زن در ازای پیشنهاد عشق دروغین‌اش،آن را از او می‌گیرد و خود اسم‌ اعظم را به استاد می‌گوید و این مبنا و اساس یک عمر انتقام مرد راهب از زن می‌شود.اما،در این جا نمایش دچار پارادوکسی بنیادین است،چرا که کسی که به اسم اعظم رسیده است،بی‌شک باید بتواند عشق راستین را از دروغین دریابد.در هر حال،این مراقبه کمالی را برای نه زن و نه مرد به همراه نمی‌آورد.آن‌ها مراتبی را طی می‌کنند،بی آن که بتوانند عشق را به درستی بشناسند.اما نمایش به ما نشان می‌دهد که زن و مرد هر دو ،علی رغم به دست آوردنِ ظاهری اسم اعظم نیز قادر به عبور از امیال دنیایی‌‌خویش نشده اند.در این معناست،که نمایش به زیبایی این واقعیت را به تصویر می کشد که سالک حقیقی باید در هر دو عشق،«عشق انسانی»(عشق به کل هستی) و «عشق به حقیقت» کامل شده باشد،نه با کشتن خواهش‌ها و امیال،بلکه با عشق بزرگ‌تر که عشق کوچک‌تر را در خود بلعیده است.عین القضات همدانی در کتاب «تمهیدات» میان سه‌گونه عشق تفاوت می‌گذارد:عشق کبیر(عشق خدا به موجودات)،عشق صغیر (عشق موجودات به خدا)،و عشق میانه‌(عشق موجودات به هم).در «عشق میانه» است که پلی میان این دو عشق برقرار می‌شود.در سلوک‌های زاهدانه این «عشق میانه» که اساس و پایه و حلقه‌ی ارتباطی دو عشق دیگر است،حذف می‌شود،و از این رو، هیچ چیز نمی‌تواند جایگزین آن شود و سیر ناکامل می‌ماند.کمال پیوند این سه حوزه را در حافظ و مولانا می‌بینیم،و در عطار نیز.ابن عربی در «فصوص الحکم» و در مواضع دیگر از این عشق انسانی دفاع می کند.از این روست که حافظ تعلیمِ عطار نیشابوری را در حکایت «شیخ صنعان و دختر ترسا»به اوج می رساند:«به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید/ که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها».
انتقام مرد راهب در قالب تجسم بخشی به مردی است که زن، عاشق او شود اما او قادر به عشق ورزی نباشد.این گونه است که پارادوکس بنیادین و بی مانند نمایش شکل می گیرد:«هدفی والا را مستمسک نفرتی حقیر کردن»...؛ عشق در خدمت نفرت.اما عشق از این کارکرد سرباز می زند و تن به دست اندازی از این دست نمی دهد.

گل‌های خاموش با گوش درون در سخن اند

اساس‌ سلوک‌های ‌زاهدانه،یا مبتنی بر «نفی»(negation)(«چون با بودا ملاقت کردی بودا را بکش») و نه مبتنی بر «آری گویی»(affirmation) و تاییدِ عشق،سرانجام به نفی جوهر اصلی حیات می‌رسد،چرا که از راه حقیقی پیش نرفته است.در «افسون معبد سوخته» این شکل از سلوک مرتاضانه به تصویر در‌می آید،و از این روست که در تقابل با عشق قرار می‌گیرد.تجسم خیال مرد راهب که به صورتی انسانی جان می‌گیرد و در هیئت جوانی زیبا و دلربا(برای انتقام گرفتن از زن) ظاهر می‌شود،علی‌رغم خواسته‌ی مرد راهب عشقی شگرف در سینه دارد.او کسی است که مرز میان عشق به حقیقت،عشق به هستی و عشق به انسان را بر‌می‌دارد،اما او عاشق آفریننده ی خود می شود که او را در هیئتی زنانه دیده است (بازی های بسیار گیرا و جذاب هر سه بازیگر،که در نقش‌هایشان عجین شده اند،ستودنی است).تنها اوست که عاشق حقیقی است،عشقی معصومانه،و خالی از شوائب ادیپی، که محکوم به شکست است،چرا که افقی در جهان مادی، و در پستی‌های روزمره نمی یابد.او شعر جاری است،عاشقی که شاعری در جانش نشست کرده و روایت جنون خود با آب می‌کند و با گل‌های نیلوفر راز می گوید،اوست که به برکه می پیوندد و پرواز کلمه از دهانش ناگهان بدل به شکوفه‌‌ی آلو در هوا می‌شود.
عجیب طریقتی که می خواهد با نفی عشق به عشق برسد:«تا رهایی از چرخه‌ی زایش نیمه شبی راه بود،لیکن اگر آن دو نمی‌آمدند»...این گونه است که حافظ از حقیقت محبت و گشوده شدن حقیقی معنی سخن می گوید:«صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت/عشقش به روی دل در معنی فراز کرد/فردا که پیش‌گاه حقیقت شود پدید/شرمنده رهرویی که عمل بر مجاز کرد».مجاز، ماندن فرد است در فقدان عشق، و نشنیدن سرّ اعظم از دهان تمامی هستی.
«افسون معبد سوخته»،نمایشی است درباره‌ی حقیقت انسان و بخشایش و سکوت و سکوت و سکوت....و از سکوت هزار صدا شنیدن:شنیدن راز و آن «یک» ورای همه دویی‌ها،و آن «ورای یک» بی عدد که جز به عشقَ نمی توان به آستان‌اش رسید...

-اشعار نقل شده از منطق الطیر،از کتاب منطق الطیر،عطار نیشابوری،تصحیح سید صادق گوهرین،انتشارات علمی و فرهنگی، است....
آوا فیاض (avafayyaz)
سپاس از حضورتون
۲۶ مهر ۱۳۹۵
درود بر شما
بر دانش وسیع جنابعالی
و بر قلم توانای شما
مانا باشید برای تئاتر ما و بنویسید
۰۷ آبان ۱۳۹۵
بیتای گرامی،
درود بر شما...
سپاس از بزرگواریتان...
برای تان آرزوی پیشرفت و تعالی همیشگی در عرصه هنر و اندیشه را دارم....
۰۸ آبان ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید